فتل فتلیان



از اولین باری که با افسون رفتم خرید گیر داده که باید تیپ لش بزنی ، خوب منم دوست دارم ولی ترجیح میدم تیپ اسپرت ، مردانه و شیک بزنم . 

 هر سری باش میرم بیرون میریم بعضی مغازه ها و من الکی یه لباس میپوشم تا ببینه . اینقدر بهم گیر داد که بهش قول دادم یبار باهاش برم خرید و با سلیقه اون لباسامو بگیرم ، هی عقب مینداختم که دیگه الان حسابی بهم گیرداده و می خوام یجوری بازم زیرشو بکشم .

 اوایل بهم میگفت تو هیکلت خوبه اگه این تیپا بزنی خیلی خوبه و فلان و. دیروز که صحبت میکردیم و داشت مخمو تلیت میکرد که ببرتم خرید با سلیقه خودش ، گفتم خوب من فلان تیپو دوست دارم ، گفت اره خوب همش تیپ اینجوری میزنی مگه تو چند سالته همشم لباس اندامی می پوشی بدنت معلوم بشه ، همش دخترا بهت نگاه میکنن !!! گفتم کی نگاه کرده اخه ! بحثو کشید به شوخی و دختر تپل . 

 امشبم که گفتم از بدنم راضی نیستم گفت اره اصلا خوب نیست برا اون تیپی که من برات می خوام بزنم باید بری باشگاه بلکه یکم بدنت خوب بشه !!!  

من چکار کنم اخه !!!؟؟


۱-ما مبانی ۱ رو پاس کردیم ولی خوب یه سری از دخترا پاس نکردن ، منو خ حدودا ۶ ساعت الکی دانشگاه وایسادیم واسه دخترا ، رفتیم دم کلاسشون وایسادیم و من از بیرون با ف و مرغ عاشق از بیرون هی با ایما و اشاره حرف میزدیم یا ادا در میاوردیم یا اونا زبون درمیاوردن و. دوتا دختر جلو اونا نشسته بودن که یکیش فکر کرد من با اونم پس منم ادامه دادم و هی با گوشی علامت میدادم و یجور رفتار میکردم که یعنی با توام اونم حسابی عکس العمل میداد تا که استاد اومد و یه نگاه بهم کرد ، منم درحالی که خیلی شیک تکیه دهده بودم به دیوار نگاش کردم و اونم درو بست . این دختره که اصلا هیچ گزینه مثبتی نداره خیلی خودشو میگیره و چندبار که تو گروه عمومی من پیاماشو ریپلی کرده بودمو جواب نداده بود ،اصلا مگه میشد کسی جواب منو نده ، اینم که اسکلش کردم حقش بود

  ۲-افسون از شهرش اومد ، دوستم بهم زنگ زد گفت میای بریم بیرون گفتم اره ، گفت فقط خودم و خودت و افسون گفتم بریم ، منو خ زود تر رسیدیم ، دوستم گفت ما که کادو تولد نگرفتیم براش چه کنیم پس پریدیم تو یه بدلیجاتی و براش خرید کردیم ، افسون عی به جفتمون زنگ میزد که کجایید و ما میپیچوندیمش بعدشم رفتیم یه کافه و اونجا بهش کادو هاشو دادیم ، به خ هم کادو نداده بودیم که بردیمش خرید تا اومد حساب کنه من پریدم حساب کردم و. بعدشم منو بزور بردن یه کاپشن گل گلی که بسی هم بهم میومد ولی جلف بود رو کردن تنم و می خواستن واسم بخرن که به یه فلاکتی از زیرش در رفتم ، خانم فروشنده ول کن نبود میگفت شما هیکلت خوبه اینا تو تنت خیلی میشه ، خاصت میکنه اخرش گفتم مامانم با این راهم نمیده تا ول کرد 

 ۳-شب بود آ بهم پی ام داد و گفت یه دوستش می خواد بیاد خونشون بمونه و بعد به بهونه خونه اینا بره جایی دیگه و. خیلی پیچ تو پیچ بود ماجرا و اینم هرچی میکرد نمی تونست بپیچونتش که اخرش گفت بیا یه چت ساختگی بسازیم و من جا یکی از استاداش باش چت کردم و یه داستانی بود  

 ۴-دیشب مرغ عاشق تو گروه پی ام داد هندزفریم گم شده کی میاد بریم بخریم !؟گفتم اجی خودم میام برات می خرم تازه هندزفری خوب ۱۰ تومن و. که دختر تپل وارد شد بعد کلی چرت و پرت گویی گفت منم می خوام و. یعنی من شانس ندارم ، خو این دختره رو چطوری من از سر خودم بپرونم 

 ۵-همه دخترا بهم میگن تو اوایل ترم خیلی چسی میومدی ، حتی افسون میگه اصلا ازت خوشم نمیومد گاهی دلم می خواست بکشمت مخصوصا که جلسته اول دوم بود من دیر رسیدم و مجبور شدم وسط دخترا بشینم و به صندلی ای که تکیه داده بودم کیف اون اویزون بود و وقتی من تکیه میدم اون نمی تونه کیفشو برداره . میگن یه ادامس دهنت بود تا میدیدیمون یه پوز خند هم بهمون میزدی اصلانم محل نمیدادی ، خیلی خودتو چس میکردی اصلا فکر نمیکردیم یروز اینقدر صمیمی بشیم   


از  طرف ادموند عزیر به یه چالش دعوت شدم که گفتم تا دعوتش داغه منم پست رو بچسبونم . 

 اول بگم که مرسی از دعوتت.

 ۱-ماشین = پیکان جوانان اونم گوجه ای

 ۲-کشور= نمیدونم چرا ولی کلا حس میکنم آمریکا 

 ۳-فرزند = کلا بچه دوست دارم ولی دختر عشقه  

 ۴-رنگ = سورمه ای و سبزابی 

 ۵-بازیگر= مجید صالحی و مت دیمون و دیکاپریو

 ۶-آهنگ = خوب بسته به حالش داره ولی خونه آرزو و همه رفتن معین ، خدایا از سوگند ، در این دنیا مهدی سلطانی و.خیلی اهنگام

 ۷-حیوان = در کل با هاشون خوب نیستم ولی عقابو دوست دارم  

 ۸-کتاب مذهبی = نخوندم ولی فقط یه چند صفحه از کتاب سبک زندگی مهدوی رو خوندم  

 ۹-رمان = با عرض تاسف کتاب خون نیستم ولی علاقه دارم ولی یه رمان صوتی رو گوش دادم به اسم دختری با گوشواره های مروارید 

 ۱۰-فیلم = اگه می تونی منو بگیر  ، مسیر سبز ، ویل هانتینگ نابغه ، نجات سرباز رایان و. 

 ۱۱-روز = دوشنبه ، پنج شنبه (غم خاصش) 

 ۱۲-عدد = ۸ و ۱۲ 

 ۱۳-رنگ چشم = ابی و مشکی  

 ۱۴- سنگ = نمیدونم 

 ۱۵-اسم پسر = امیر حسین ، محمد علی ، امیر علی 

 ۱۶-اسم دختر= مریم ، سارا ، ملکا ، افسانه ، آرزو

  ۱۷-آرزو = یه روز یه پزشک مجرب بشم ، تو حوضه برنامه نویسی بتونم ایده هامو اجرا کنم ، همه جا محبوب باشم ، تو حوضه موسقی یه قدمی بردارم و. 

 البته هرکدوم گزینه های بیشتری رو دربر میگرفت ولی سعی کردم اصلی هارو بنویسم   


از چند وقت قبل در حال تدارک تولد برا آ بودیم که بعد کلی بگیر و ببند امروز ، چند روز زود تر از تولدش سورپرایزش کردیم . قرار بود براش کادو از این هندزفری بی سیما بگیرم و دنگ بندازیم که به دلایلی اصلا کادو رو حذف کردن و کادوش یه جعبه کفش پر از بادمجون با کاغذ کادویی با طرح گل آفتابگردون بود (بادمجون و گل افتابگردون تو اکیپ ما فحش محسوب میشه).

 آ اصلا این هفته نمیومد دانشگاه و میگفت شما سوسولید و بزور راضی شد امروز بیاد ، دیشب کلی اصرار کرد که فردا بیا تا ببینمت و من هی خودمو چس میکردم که نه ، صبح پسرا رفتیم کیکو گرفتیم و همه وسایلایی که لازم بود رو گرفتیم و رفتیم کافه تا همه چیزو مرتب کنیم تا اونا برسن ، بماند که کافه تعطیل بود و . ، همه چیز اماده شد زنگ زدیم دخترام اومدن و آ رو اوردن همزمان با ورودش اهنگ تولد پخش شد ، مام با کیک و فشفشه و کلاه رفتیم استقبالش و یهو هنگ کرد و کلی ذوق . 

 بعد کلی عکس و مسخره بازی کیک و چایی خوردیم و دوباره مشغول عکس گرفتن شدیم . وسط کیک خوردن و اینا یهو بلند شدم و وقتی خواستم بشینم یه رگ تو کل پام گرفت فقط بزور بلند شدم و بالا و پایین پریدمو هی خودمو میکشیدم اینور و اونور ، اول همه با تعجب نگام کردن و فکر کردن شوخیه ، وقتی دیدن نه یهو همه اومدن سمتم و وایی چی شدی و این حرفا ، اخرشم خ و پ اینور اونورمو گرفتن بغلم کردن بردنم گزاشتنم پشت میز . 

 الف رو اسکل کرده بودم و گفته بودم باید بشینی بشقاب هارو بشوری و. اینم که اینقدر دختر تیزیه باورش شده بود بعدشم که فهمید اسکلش کردم کلی کتکم زد . 

 برف شادی گرفته بودیم ولی تو کافه نبردیم وقتی اومده بودیم بیرون یهو خ روش کرد و همه رو سفید کرد ، یهو کلی زد تو صورت من و رفت تو چشمم حالا همه بدو بدو دنبال من یکی اب میاورد من چشممو میشستم بقیه هم با دستمال پاکم میکردن ، بعدش کردیم دنبالش و ر (همون پسر لره) کرد دنبالشو سفید سفیدش کرد یعنی وسط خیابون ۳ تا پسر بزرگ گذاشته بودیم دنبال هم و یه وضعی بود . 

 بعدش آ می خواست کیف بخره و رفتیم یه مرکز خرید ، اونجا فضولی من گل کرد و با پ هماهنگ شدم و ملت رو اسکل میکردیم ، یهو پامون رو بلند میکردیم که مثلا یه مانعی هست و بقیه با تعجب دقت میکردن خیلی روز خوب و بیاد موندنی شد *** تا لحظه ورود آ به کافه ، آ هنوز به من پیام داده بود یعنی واقعا نمیای دانشگاه و سوژه خنده بود  


اقا مسخرمون نکنیدا ولی ما پاشدیم هفته اول رو رفتیم دانشگاه ، کلی دانشگاه خلوته ، حتی این ورودی جدیدا هم هنوز نیومدن ، ماهم که میریم کلاسارو یکی درمیون میریم و کلا تو پارک درحال گشت زدن هستیم . فعلا که دوروزه منو و خ ، ف و مرغ عاشق چهارتایی درحال چرخ زدن هستیم و میگذرونیم .

 درحال تدارک تولد برا آ بودیم و هستیم که کلا یه جریانایی شده که خدا میدونه اخرشم فقط فکر کنم من تو پسرا برم تولدش ، من هی میگم من تنها با ۶ تا دختر بیام کافه ضایعه (با ۳ تا رفتم ) اونا هی میگن نه اصلانم نیست حالا موندم برم یا نه ، تاکید کردن که تو حتما باش . 

 امروزم که رفتیم ترامیسو و ژله خوردیم با نون خامه ای و یه کیک خامه ای  ، یعنی رسما تردیم خودمون رو . 

 ف طبق معمول همش ازم عکس میگیره ومنم دارم باش کل کل میکنم که پاک کنه ، بعضی وقتا تا گوشیش میوفته دستم تاجایی که بتونم پاک میکنم اونم میکنه دنبالم ، جدیدا همش درحال قایم کردن گوشیش از منه ، باهامم صمیمی شده با اینم همو میزنیم و گوشی رو تو دست هم بکش بکش میکنیم، ولی عصر اهنگی رو که خواسته بود براش فرستادم پیام داده بود لطف کردی بعدم پیام داده بود تمام عکسایی که داشتم ازتو پاک کردم و. که گفتم تو چت شده یهو گفت هیچی بعدم گفت حالا دلیلشو بهت میگم !!!!. 

شنبه فست فودی بودیم که مامانم زنگ زد ، بهشون گفتم اذیت نکنید که فضولی ف گل کرد و کلی صدا داد موقع حرف زدن من ، منم وقتی با یکی از دخترای دیگه تلفنی حرف میزد اروم رفتم پشت سرش که یعنی صحبتاتونو گوش میدادم و بگم سلام برسون که یهو برگشت و با وحشت فقط جیغ میزد یعنی تا مرحله سکته پیش رفت و سوژه خنده بود .

 امروز صحبت جزوه شد ، یادم افتاد به ترم یک ، گفتم برا شمام بگم : اوایل ترم که خروس عاشق خاطرخواه شده بود برا چسی و اینا کلا میرفت تعداد بالا جزوه کپی میزد و برا مام میگرفت بعد از اونم هروقت دخترا میرفتن مرکز کپی صدام میزدن میگفتن واست جزوه رو گرفتیم یعنی ترم یک تقریبا من اصلا پول هیچ جزوه ایم رو ندادم ، اخی ، چقدر خاطره داریم از این جزو گرفتنا و مرکز کپی همش کوچولو گوشه ذهنم مونده


شما به چشم زخم اعتقاد دارین !؟ من که اعتقاد دارم ، مامانم میگه چشم زخم یا همون که میگن فلانی چشمش شوره از حسادته . هر جور حساب میکنم نمی تونم حسادتو درک کنم ، اخه چرا و برا چی باید تو هر زمینه ای به کس دیگه ای حسادت کرد ، خوب قطعا هر چی داره واسه شیوه زندگیشه ، تلاششه یا حتی اگه ارثی هم داشته باشه بخواطر تلاش خانوادشه ، اگه هیکل خوب داره واسش زحمت کشیده اگه یه خوانواده اروم و خوش بخته به خواطر عشقشون و حس تفاهمشونه، اگه خوشکله خوب خدادادیه (البته معتقدم همه زیبان) و. من هر وقت یه چیزی میبینم که به چشمم خوب میاد میگم خدایا شکرت که فلان چیو داره یا میگم ماشالا ، اخه درک نمیکنم خوب چرا باید حسادت کنم به طرف. نظر شما چیه !؟

 پ ن : ببخشید فعلا خیلی چیز میز خوب ندارم که بنویسمو اپ کنم ، همش در حالت خواب به سر میره 

 پ ن : از مشرطیم در اومدم   


از روز اول دانشگاه سعی کردم خاطراتمو ثبت کنم تا برام بمونه ، اما خوب دیدم حیفه یه جمع بندیش نکنم ، ترمی رو که خیلی دوستش داشتم و دارم. روز اول که وارد شدم تنها بودم و الان که ترم تموم شده دوستای خوبی پیدا کردم ، البته امیدوارم مثل دوست یابی های قبلم نباشه ، برا اولین بارم ، دختر هایی جزء دوستام بودن .

 اول ترم با امید و ارزو هایی وارد شدم و هدف هایی داشتم و حالا مشروطی خورده تو کارنامم ، اما خوب قطعا اینجوری نمی مونه اوضاع بهتر میشه. 

 ترمی سراسر همراه با ولخرجی داشتم و اخرش جا اینکه یه پس انداز داشته باشم کلا ته زده بودم البته خداییش ولخرجی خاصی نکردم اما خوب یه چندجا حساب کتاب از دستم درفت و ضرر شد. 

 هی گفتن و می خوندم که اقا ترم اول عاشق نشید و فلان و منم میخندیدم به اونایی که عاشق میشن ، ادم بی جنبه ای نبودم اما عاشق شدم و یه دختره واقعا دلمو با خودش برد ، اخرشم به جایی نرسید و تنها کسی که این بین ضرر کرد و اسیب دید من بودم و هنوزم دارم اسیب میبینم از طرف اون ولی اون نمیدونه . 

 اما هرچی که بود میدونم عاشق این ترم هستم و هیچ وقت خطراتشو فراموش نمیکنم ، هر چند روز یبار عکسامونو نگاه میکنم و تک تک اتفاقایی که اون روز افتاده رو به یاد میارم . هرجور حس میکنم به همشون وابسته شدم و نمیدونم چطور یه روز باید ازشون جدا بشم  کلی بد نوشتم و پراکنده و بدرد نخور اما حسم به این ترم مجبورم کرد تا اینارو بنویسم  


مامانم که کلا از بعد دیدن عکسای تولد نگرانه ، حالا خوبه بقیه عکسای تولدو ندیده ، اقا ما دو روز ، پیش دو نفر دیگه سر کردیم و بهترین و تنها زمانی بود که می تونستم با افسون حرف بزنم و دائم در حال حرف زدن بودیم حالا یا عادی یا تصویری ، این شده عادت و روزی حد اقل ۱ ساعت حرف میزنیم تو بد ترین حالت ۳یا ۴ ساعت حتی. اقا یکی از این بنده های خدا رفته به بابام گفته فتل خیلی گوشی دستشه و حرف میزنه و اینا نکنه دوست دختر داره که بابام پشت من در اومده بود ، ولی به مامانم گفته بود و مامانمم به من گفت امروز و منم یه سری دلایل مسخره اوردم که اگه مامانم تیز باشه فهمیده دروغ میگم ، مامانم گفت دیروز گوشیت مشغول بود گفتم چه ساعتی و گفت فلان ، خداروشکر همون موقع با دوستم حرف میزدم و براش اوردم و مامانمم میگفت اصلا اینکارا لازم نیست و فلان ، یکی دوبارم بهم می خواست رو دست بزنه که خطت مشغوله و اینا که نتونست . الانم هی میپرسه بالایی داری چکار میکنی و فلان ، که باید فکر یه کاری باشم تا ببینه مشغولم و خیالش راحت بشه .  البته اون شب که من تا ساعت ۳ شب با افسون ویدیو کال داشتم که دیگه شارژ گوشیم تموم شد وگرنه تا صبح بودیم گمونم ، وقتی می خواستم برگردم اتاق اینقدر اروم برگشتم که هم اتاقیام نفهمن چون اگه اونو به بابام گفته بود دیگه رسما به خاک میرفتم ولی خوب امار بقیه تماسامو داده بود عوضی، پیش یکیشون که خیلی عادی و شفاف رفتار کردم فقط امیدوارم اون دیگه نره چیزی بگه   


اخه این شانسه من دارم ، ترم یک مشروط شدم رفت ، کلا ۱۹ واحد برداشتم بعد فقط ۹ واحدشو پاس کردم . ریاضی نپرم کم بوده بهم اضاف کرده داده ۹.۹ خوب بگو یه حل دیگه میدادی پاس بشیم بره دیگه . مبانی رو که تصحیح کرده نمرم شده ۹.۶۴ اخه من موندم این ۰.۳۶ رو از کجا کم اورده که من پاس نشدم . فیزیکم بهم داده ۹ بعد این همه رفتم کلاس حل تمرین که نمره اضافی داشته ، حالا اسمم تو لیست نیست هرچیم میگم کو گوش شنوا ، شماره اون دختره که حل تمرینم برگزار میکرد پیدا نکردم . دارم به این نتیجه میرسم که نکنه باهام خصومت شخصی دارن . فعلا که خودم برا هیچ کدوم از روئت اوراق نرفتم و دوستامو (دختر و پسر) فرستادم برام چونه زدن ولی خوب یه دوست دارم قرار شده از ادبیات واسم نمره اضاف بگیره تا مشروط نشم. نکته جالب امروز این بوده که دختر تپل جا اینکه واسه خودش و پاس شدنش چونه بزنه کلا واسه من با استاد صحبت میکرده و چونه میزده (عشق چه ها که نمیکنه )  


در واقع روز نوشته ولی بس که اتفاقای مختلف توش افتاده میشه شلم شومبا هم حسابش کرد ، اخرشم چتم با دختر تپله !!!

 صبح راه افتادم رفتم سر قرار تا با افسون با هم بریم دانشگاه ، اولش کلی تو بارون وایسادیم بعدشم تا دانشگاه درحال تعریف بودیم . افسون هی میترسه کسی مارو با هم ببینه و برامون حرف در بیارن ، در واقع تا جایی که میدونم اکثرا اگه خبر نداشته باشن فکر میکنن ما با همیم ، دقیقا هم هر سری یکی یجایی ما دوتارو با هم میبینه . _دو دسته تو سالن وایساده بودیم یکی دختر و پسر و یکی کلا متشکل از دختر ، یهو الف از گروه دخترا جدا شد اومد ریز کشیدم کنار ( همه فهمیدن) گفت نتت رو روشن کن !!! دیدم ح بهم زنگ زده بعدم شروع کرد پیام دادن که از فلان دوتا پسر (ترنس هستن) عکس بگیر !!! مام رفتیم تو پوشش ، خودم که کلی ضایع کردم ، الف و ح هم که زحمت کشیدن بدترش کردن ، قشنگ متوجه شدن مخصوصا دخترایی که دور و برشون بودن ( مخصوص یه دختر چادریه ) هیچی دیگه بسی ضایع شدیم و رفتیم واسه اختفا ، حالا من هی به خودم فحش میدم که تو چرا حرف اینارو گوش دادی ، فقط امیدوارم داستان نشه . تو پوشش بودم که یهو الف از پشت میدمد میکشیدم من عقب عقب میرفتم ، ح میومد از اونور میکشیدم ، اکیپ دخترام هی نگاه هی خنده اخه من چکار کنم با اینا.

 رفتیم سر کلاس و استاد گفت هرکس ازدواج کرده باشه یا نامزد کرده باشه من بهش نمره اضاف میدم ، مورد داشتیم  از بچه های اکیپ رفتن گفتن نامزدیم نمره هم گرفتن . منو که همون اول کلاس از اون بوفه برداشت اورد جلو جلو نشوند ، همین کافی بود که کلاس بره رو هوا ، بعدشم که خیلی جدی واسه نمره اضاف برا کسایی که ازدواج میکنن توضیح داد و اخرش گفت کسی سوالی نداره !؟ دستمو بردم بالا با یه حالت خاص گفتم استاد این که گفتین تا کی وقت داره ، دوباره کلاس منفجر شد ، اونم جدی توضیح داد که تا اخر ترم !!! دخترام که زحمت میکشیدن از ته کلاس علامت میدادن و دختر تپل رو یاد اوری میکردن برام . 

 یه تیکه تو راه رو وایساده بودیم که دختر تپل کلا جل شده بود و پیش ما بود ، ما خواستیم اذیت کنیم و گفتیم افسون باید دعوتمون کنه سینما(سوری بود) که دختر تپلم خودشو جل کرد منم میام و هی میگفت به منم خبر بدینا ، این عوضی هام می خوان اونو بیارن بعدم بشوننش کنار من . یه تیکش هم دوستم بهشون گفت منو فتل نمیایم کلاس ، اونا گفتن واسه چی اینم نامردی نکرد گفت فتل کافه قرار داره با کسی ، این بدبختم کلی با خودش ور رفته بود اخر اومده بود از افسون پرسیده بود فتل با کی قرار داره ، بعدم اینا نامردی نکردن و از سینگل بودن من براش میگفتن و. یه چیز جالب ، گلاب به روتون ما رفتیم دست به اب دیدیم گوشیمون زنگ خورد دیدم دختر تپل هست جواب دادم دیدم افسونه ، اقا بعد از افسون جریانو پرسیدم متوجه شدم دختر تپل نگران شده ما کجا رفتیم ، روشم نشده خودش باهام صحبت کنه ولی اصرارکه  با گوشی اون زنگ بزنه و نکته جالب اینکه من صدر لیست تماساش هستم !!!!

از دانشگاه برگشتم نتو روشن کردم پیامامو چک کنم ، دیدم دختر تپل پیام داده !!! اسکل وار صحبت دیگرانو به من نسبت داده بود و میگفت گوشش تیزه و. که  بهش گفتم که نه و .‌‌. و هی ایموجی خنده میداد و چرت میگفتیم که در اخر یه اره نوشتم و دیگه چت ادامه پیدا نکرد خداروشکر ، بعد چند مین دیدم دوباره پیام داده !!! اومدم یه موضوعی رو مطرح کنم بد تر خراب کردم ، شما لطفا چت امشبو نادیده بگیر .

 خدا اخر و عاقبت مارو بخیر کنه  


فیلم تایتانیک رو قطعا قبلا دیده بودم ولی یادم نبودش ، فکر کنم بچه بودم دیده بودمش شایدم ندیده بودم!!! 

 امروز دوباره دیدمش ، گردنم خشک شد لامصب ، ۳:۱۵ فیلمو رو گوشی نگاه کردم . قطعا جز بهترین فیلمای بود که تاحالا دیدم و چقدر باهاش ارتباط برقرار کردم ، جز فیلمایی هست که ۱۰ بار دیگه هم حاضر ببینمش. یجاهایش حس میکردم خود خود جک هستم ، خیلی باهام شباهت داشت ، اصلا یجاهایش دقیقا من جک بودم و افسون رز . کلا دیکاپریو رو خیلی دوست دارم ، تو این نقشش که خیلی باهاش همخونی داشتم و این برام خیلی جالب بود و باعث میشد خیلی بیشتر جذب فیلم بشم . 

 *** نکته کنکوری : این پست دارای آرایه واج ارایی (ش) بود .

 پ ن : دوتا روز نوشت و یه شلم شومبا خوب و جذاب ( حداقل واسه خودم ) در راهه  


اخرین روز دانشگاه بود ، وسط رست استاد از کلاس رفتیم بیرون که یه کلاس لاکچری دانشگاهو پیدا کردیم ( محل دفاع از پایان نامه ها) رفتیم داخل افسون ، ف ، آ ، مرغ عاشق هی ازم عکس میگرفتن و هر سری میکردم دنبال یکیشون تا گوشیشونو بگیرم و عکسام پاک کنم ، اخرش که مرغ عاشقو یه گوشه گیر انداختم و دیگه راه فرار نداشت پا گذاشت رو میز و رفت بالا و فرار کرد ، فقط  امیدوارم که اون قسمت دانشگاه دوربین نداشته باشه ، فعلا که نگرفتنمون . 

 بعد کلاس تو واحد نشستیم تا بریم خونه که یهو مرغ عاشق گفت بریم یه کافه من قلیون بکشم ماهام که قلیونی نبودیم گفتیم باشه ، رفتیم ولی بازم سر از همون فست فودی لاکچری همیشگی دراوردیم . وقت سفارش شد اونا تینی برگر سفارش دادن و من چیپس و پنیر ، بهشون گفتم سیر نمیشیدا گفتن نه و . غذاها رو که اوردن همشون بر زده بودن به چیپس و پنیر من مال خودشونو خوردن یه ناخونکاییم به غذای من زدن که پاشدم برا همشون چیپس و پنیر سفارش دادم . واسه غذا اینقدر مسخره بازی و اسکل بازی دراوردن که خدا میدونه ، منم اینقدر خندوندمشون که دست گذاشته بودن رو دلشون میگفتن کثافت هیچی نگو بزار غذامونو کوفت کنیم . بعدشم کلی پیاده راه رفتیم و مسخره بازی دراوردیم ، اخرش که خواستیم خداحافظی کنیم افسون دستاشو باز کرد و از دور ادای بغل کردن دراوردیم !!! بعدش دوباره بغل باز کردیم و اومد تو بغلم لباسامون اینا چفت هم بود شاید به اندازه یه مو فاصله داشتیم !اما دستمون باز بود ترسیدم دستمو بزارم پشتش و تمام  

 پ ن : یه سری یه پست میزارم از عکسای خوردنی هامون   


توی راه خونه بودیم که هوا ابری بارونی بود یعنی شدید دونفره ها ، افسونم هی میگفت خو برو رل بزن تا بتونی تو این هوا باش بری بیرون ، حیف این هوا نیست و.

از دانشگاه اومده بودم و یکم خسته ، نشستم فیلم نگاه کردم و بعد ۴۵ دقیقه دیگه چشمام حسابی خسته بود که همونجور توی تختم دراز کشیدم و خوابم برد ، ساعت ۷.۵ یا ۸.۵ بود که گوشیم زنگ خورد (افسون بود) تو همون حالت خواب جواب دادم ، در واقع مغزم بیدار نشده بود و تو خواب باش صحبت میکردم ، مکالممونو یادم نیست فقط میدونم بی نهایت اصرار کرد که دوتایی بریم بیرون و منم فقط بهش میگفتم نه و تمام . اخر شب بیدار شدم بهش پیام دادم و اینا و موضوع رو براش گفتم کلی سرد جواب داد و گفت می خواستم درمورد خانوادم باهات صحبت کنم و. فراموش کن و شب بخیر و. صبح توی دانشگاه دیدمش بازم کلی سرد بود باهام در واقع قهر بود ، ازش معذرت خواهیم کردم ولی جواب نداد ، سوار واحد شدیم و رسیدیم سر مقصد مشترک خدافظی کردیم جدا حرکت کردیم ، هنوز دور نشده بودم که گوشیم زنگ خورد برداشتم افسون بود که گفت کجایی و فلان گفتم خیلی دور نیستم گفت بریم یه چیزی بخوریم و. رفتیم همون فست فود همیشگی و غذا خوردیم کلی مسخره بازی ، بعدشم کلی برا خودمون تو خیابون ول گشتیم اخرشم رفتیم ماسک خریدیم براش که یهو کسی نشناستش ،بعد اینا رسوندمش تا خوابگاهش که گفت برم لباس عوض کنم بریم بیرون باز !!!، گفتم باشه ، رفت یه تیپ پسرونه زد یعنی همه چپ چپ نگامون میکردن فقط شانس اوردیم گشت مشتی ندیدمون وگرنه بدبخت بودیم . رفتیم و رفتیم و رفتیم و کلی گشت زدیم اخرشم رفتیم سینما که خیلی خلوت بود و اوناییم که اومده بودن جف بودن و ما یکسره شاهد حرکات خاک بر سری بودیم ، افسونم کلا جا اینکه فیلم ببینه داشت اینارو نگاه میکرد . در کل روز خوبی بود و خوش گذشت البته به افسون خیلی خوش گذشت . دوستم عکسای اینستا افسونو نشونم میداد (همونایی که خودم گرفته بودم ازش) میگفت نمیدونم کدوم اسکل پاشده با این دختر رفته بیرون ، منم میخندیدم و میگفتم نمیدونم ولی چقدر طرف اسکل بوده  .

کل ناراحتی افسون واسه شب قبلش این بوده که اماده شده بوده و به دوستاش گفته بوده داداشم می خوهد بیاد دنبالم باهم بریم بیرون و وقتی بهم زنگ میزنه من بکل ضایعش میکنم.


دیروز افسون زنگ زد ، می خواست حال منو خوب کنه ولی کل مدت من باهاش سرد صحبت کردم خیلیم سرد که هی میگفت چرا اینقدر باهام سردی تو بعدش خواست امروز باهم بریم بیرون که قاطع گفتم نه .

دیشبم که یه استوری تیکه دار گذاشتم که مخاطبش خیلیا بودن ولی هیچی نگفت .

امروزم که دیدمش بکل باهام سرد بود ، با وجودی که قرار بود حداقل یک ماه همو نبینیم بازم یه خداحافظی الکی و مسخره ازم کرد .

جفتمون تو حالت چسی اومدنیم البته اون هست نه من و این تا هرچقدر ادامه پیدا کنه برام مهم نیست ، دیگه افسون واسم مهم نیست ،  چون فقط منم که دهرم داغون میشم .

دیشب وقتی تک و تنها توی تختم بودم اونقدر دلم گرفته بود که حق حق میکردم و اشک از چشمام میومد . 

معمولا همینجوره که هیچکس نه مارو درک میکنه و نه قدر میدونه ولی مطمنم بعدش پشیمون میشه اما ای کاش به زبون بیارنش تا بدونیم



بزنم فعلا یکم فاز وبو عوض کنم بازم از این پست حال گیریا دارم

 یه فست فودی هست لامصب سر و ته مارو میزنن از اینجا سر در میاریم ، بگم از این فست فود سگی هام نیستا . 

 اقا دیگه قیافه من واسه این کارکنای اونجا اشناس بس که رفتم و همیشه هم من حساب کردمو سفارش دادم ، اخرین بار که رفتم گفتم حاجی این رمز مارو یادت باشه دیگه نپرس خب ، ولی نوشابه ای رو که همیشه سفارش میدیم خوب یادشه تا میگم خودش می نویسه .

 یعنی تو این وضعیتا منو دیدن ، دیگه نمیدونم چطور درموردم فکر میکنن !!! اکیپی شلوغ ، پسر و دختر جفت ، خودم با چندتا دختر ، دو پسر یه دختر ، خودم با افسون ، بعضیاشو چند بار اینجوری رفتم ، جالبش این بود مثلا ۳ روز پشت سر هم رفتم و هر کدوم یه مدلش بود !!!  نمیدونم یارو فست فودی چی دربارم فکر میکنه ولی هر بار میبینتم فقط لبخند تحویلم میده    


کلی چیز میز بود واسه نوشتن که از ذهنم پریدن یا  فازم که عوض شد اونام شست و برد .

 راستی با افسونم دوباره رابطه برقرار شد ولی مثل قبل نیستیم ولی همه چی خوبه بنظرم حد اقل شد همونجوری که باید میشد . پ ن: دوباره شدیم مثل  همون سابق ولی حداقل برا خودم مشخص کردم که چی به چیه البته امیدوارم 

 ۱- بوفه بودیم که دختر تپل اومد و ساندویچ اونو هم رو بقیه خریدا حساب کردم  اونم حس کرد باید کاری کنه خواست نوشابه و اینا بگیره که من گفتم نمی خورم ، افسون واسه اینکه ناراحت نشه گفت بگیر من با فتل نصف میکنم ، بنده خدا خودش برام تو لیوانم ریخت و اورد برا بقیه بچه هام چیز میز خرید . بعد اینا من یهو تو بوفه فشارم افتاد و بدو بدو رفت واسم شکلات و اینا خرید ، گفتم گناه داره اخر شب رفتم و ازش تشکر کردم بهم گفت کاری که کردم دربرابر کاری که شما واسه من کردین چیزی نیست !!! تو بوفه هم برداشته بود با کل بچه ها دعوا که چرا همیشه فتل حساب میکنه و فلان بعدشم به دخترا گفته تنها پسر خوبی که میشناسم و . فتله 

 ۲-تو یه جمع بودیم که یه دختره چادری گفت نمیاین بریم فلان جا !!!؟؟ منم رو حسابی که از دخترای اکیپه و رو حساب خودمون یهو گفتم سگ میره اونجا که یهو به دوستم گفت ایشون خیلی بی ادبن و باهاشون نگردین و. که تازه گرفتم چه گندی زدم ، یجا دیگه بهم تیکه انداخت که بهش گفتم تلافی کردین اخر و چیزی نگفت الانم فهمیده بچه خوبیم و با هم محترمانه رفتار میکنیم 

 ۳-اون روز رفتم رستوران غذا بگیرم که داداشمم حسابی تیپ زده بود و من اذیتش میکردم که بعد برگشت تو خونه هم اذیتش میکردم که به مامانم گفت خب تیپ زدم  رفتم واسش اون دختره رو بگیرم و.(دختر صاحب رستوران که سفارشات رو میگیره و فوق خوشکله ) مامانم و من اول کپ کردیم از دست این گودزیلا بعدم خندیدیم ، مامانم یه کله ت داد گفت اون نامزد داره ، من همچنان اذیت داداشم میکردم که داداشم گفت حالا کی به تو زن میده که مامانم خیلی جدی گفت داداشت همین الان ۳_۴ تا خاستگار داره جفتمون کپ کردیم داداشم هرچی اصرار کرد مامانم نگفت کیه یه چند روز بعدم که خواستم از زیر زبون مامانم بکشم گفت چکار داری !!! بعدم یه ۳_۴تایی رو گفت که از قبل میدونستم و.   


اون روز طبق معمول با افسون داشتم صحبت میکردم که خواهر کوچیکشم دور و برش بود و صحبتای مارو میشنید و افسون چندجا از کارای اون گفت و منم یه چندتا چیز میز گفتم که بهش بگه ، درواقع صدامو نشنیده بود ، عکسمو هم نمیدونم دیده بوده تا اون موقع یا نه !!! 

الان وضع اینجوریه که با کل خانوادش اشنام عکسا و خاطراتشون میدونم و همه خانوادش باهام اشنا هستن و خیلی راحت جلو همشون با من صحبت میکنه ، من شماره مامان باباشو دارم و اونام شماره منو !!!! 

 خب از بحث دور نشیم ، از خودشون چندتا عکس برام فرستادن که یکیش جفتی بود و بقیش عکسای خواهرش که خواست خواهرش بوده . شب ساعت ۱ بود که دیدم گوشیم زنگ می خوره !!!افسون بود نتمو روشن کردم دیدم قبلشم تو واتس اپ چندبار زنگ زده و حتی ویدیو کال !!! زنگش زدم ببینم چکار داشته که گفت از عصر خواهرش داره التماس میکنه که با من حرف بزنه اونم تصویری ، افسونو دیونه کرده بوده حتی یجا هایی در حال ابرو ریزی بوده جلو فک و فامیل که دیگه شب چارشو نمیکنه و زنگ میزنه برام . گفت چندتا سوال داره ازم ،  سوالایی که پرسید فوق العاده مسخره بود ، در واقع می خواست باهام تنهایی حرف بزنه که افسون نزاشت و اون تیکه که مثلا یواشکی صحبت کرد باهام ازم خواست وقتی میاد شهر دانشجویی با هم بریم بیرون و منم تنها برم !!! من تا حرف میزدم دختره ذوق میکرد ، کاردستیاشو نشونم میداد ، از ورزشش بهم میگفت و.  افسون هی این بین میگفت بسته و خدافظی کن و از اتاق میکردش بیرون و باز هی در میزد و بزور میومد داخل ، اخرشم با دستش برام قلب درست کردو بوس فرستاد و تا خداحافظی کرد . خودش بهم تاریخ تولدشو گفت و منم گفتم عه من میدونستم تازه می خواستم یه کادو هم برات بفرستم که کلی ذوق کرد ، افسونم این بین یا به من چشم غره میرفت یا به اون    


ما تقریبا زیاد اهل تفریح و بیرون رفتنیم ولی معمولا اونقدرا بهم خوش نمیگذره چون هم صحبت خاصی ندارم و یجورایی تنهام ‌.

 امسال شرایط یجوری شد که دور تر رفتیم برا در کردن سیزدهمون و مثل سالای قبل نشد ، نزدیکای ظهر شد رفتیم چادر هارو برپا کردیم بعدشم به گشتن و عکس و. گذشت .

 قسمتای باحال ۱۳ بدر ۹۸ :

ادامه مطلب


برا دومین بار سیگار کشیدم 
یادمه اولین بار ترم قبل بود ، ۱۳ کدوم ماه رو یادم نیست ولی تو گوشی دیگم تاریخشو ثبت کردم تا یادم بمونه ، اون شب کلی اعصابم خورد بود در حد مرگ ناراحت بودم و داشتم از ناراحتی و غصه می پوکیدم ، پاشدم زدم بیرون کلی تنها تو خیابون نشستم اخرش کلی با خودم کلنجار رفتم ، اخرش سه نخ وینستون خریدم .
شاید هیچ دلیل خاصی نداشتم فقط همون کرمی که تو وجودم بود برا امتحانش .
سیگار اونقدر مسخرس که حتی فکرشم نمیکنی .
ای کلش ادم هیچ وقت یه چیزایی رو نفهمه ، ای کاش هیچ وقت اونقدر بهت اعتماد نداشته باشن که راحت سفره دلشونو پیشت وا کنن و ای کاش ها ‌‌.
بارها شده به خود کشی فکر کردم ، فقط به صرف اینکه این دنیا کثیف ترین و مسخره ترین چیزی بوده که دیدم ، اما خب همیشه دلایل زیادی دارم که انجامش ندادم و یجورایی احمقانه میدونمش ولی بارها شده تا قدم اخر رفتم و چشمامو بستم و به خودم گفتم فقط یه لحظه هست اما تنها و تنها دلیلم خانوادم بوده که انجامش ندادم 

مرسی از همه دوستایی که اسمشون مجازیه اما از صدتا دوستم واقعی ترن❤❤❤

همینجا قول میدم که دیگه یبارم لب به سیگار نزنم و قول میدم حتی به اون فکر احمقانه حتی فکرم نکنم ، اخه واسه انجام ندادنش کلی دلیل وجود داره و بقول اون دوستی که یاد آوری کرد بهم که من هنوز به ارزو هایم یک رسیدن بدهکارم.

من تو خانواده خشکی بزرگ نشدم ، اما مقید و معتقد ، همچنان بر سر اعتقاداتم هستم و خواهم بود اما ارتباطم با خدا کم تر شده بود که فکر میکنم دوباره باید قوی ترش کنم ، مطمنم اگه اینو دوباره درست کنم خیلی چیزا درست بشه

و بازم هزار بار مرسی که هستین ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤


۱- استاد به رفیقم گفت چرا کنفرانستو اماده نکردی !!!گفت استاد ما سیل زده ایم گفت کو شاهدت !؟ من پاشدم گفتم استاد راست میگه تو یه شاخه گیر کرده بود ما خودمون نجاتش دادیم

 ۲- تا حالا همزمان با چند نفر چت کردین !!!؟؟ من با ۴یا ۵ نفر +۲تا گروه همزمان چت کردم !!! یعنی همه هم دست به تایپشون قوی ! گروه هام فوق فعال !!!جوابم نمیدادی هم ناراحت میشدن یعنی رسما دهنم اسفالت شد

 ۳-تو واحد با آ داشتم میرفتم ، از قبلش ما بزن بزن داشتیم ، نشست صندلی کناریم ، اول با تهدید و بعدشم کتک کاری شروع شد !!! ملت فکر کنم هنگ کرده بودنا وسطش گفت برو کنار بیام پیشت بشینم !!! میدیونید فکر کنید مثل ادم می خواست بشینه می خواست راحت تر منو بزنه منم گفتم باشه و خیلی طبیعی رفتم کنار تا اومد نشست حلش دادم اونور و گفتم خانم مزاحم نشو که بزن بزنمون بیشتر شد  

 ۴-با بچه ها بیرون بودیم برا برگشت منو دوتا از دخترا قرار شد با اسنپ برگردیم ، من اسنپ گرفتم که یه ماشین له دراومد ، خواستیم سوار بشیم یکی دیگه رو سوار کرد و رفت !!!اینبار دخترا اسنپ گرفتن یه ماشین جک اومد دنبالمون به چه مرتبی تازه هزینشم ارزون تر بود!!!!!!

 ۵-نمیدونم جریان چیه و کسی هم درست بهم نمیگه اما طبق دیده ها و شنیده ها تو دانشگاه حاشیم زیاده !!! قبلا دخترا نگاه مینداختن اما الان بیشتر شده و حتی یه سری از پسرام اضاف شدن !!! یه سری هم که تو بوفه یه دختره عملا منو با دست نشون میداد به دوستش (خودم دیدم اونم دو یا سه بار) بعدم دنبالم راه افتادن و تا یه مسیری دنبالم اومدن ولی وقتی متوجه شدن فهمیدم برگشتن  حالا جالبی ماجرا اینه که فرداش نمیدونستم اونا کی بودن !!!!   


امتحان میان ترم ریاضی داشتیم ، خداییش یه فصلشو خونده بودم ، تقلبم طبق معمول نوشته بودم. اول جلسه مراقب بصورت خیلی جدی تذکر داد و تهدید کرد ، منم پشت بندش گفتم بچه ها اصلا نترسید کار خودتونو بکنید و فلان که همه یهو پوکیدن از خنده ، وسط امتحانم که دوباره تذکر دادن و من حین تذکر برگمو کرفته بودم واسه بغل دستیم تا بنویسه اونم هی طرف مارو نگاه میکرد (یعنی دل شیر دارما ). بعد امتحان خواستیم بریم که مرغ عاشق حالش خوب نبود پس گفتم تا نزدیک خونشون برسونیمش ، با آ و افسون رسوندیمش و خودمونم رفتیم چرخ بزنیم . رفتیم کلی تو پاساژ گشتیم و کلی هم تنقلات(ذرت مکزیکی ، شیر موز، بامیه، گوجه سبز، بستنیم می خواستن که من دیگه جا نداشتم ) خوردیم جاتون سبز . آ کلا تیپی که من میزنمو میپسنده ، افسون میگه تیپم خوبه ولی باید تغیرش بدم بعنی یکم میل کنه به سوسولی ، دیگه با اجازتون تو هر مغازه هر کدوم یه تیپی و برامون پیدا میکردن و یجا واقعا به اختلاف شدید خوردن ولی افسون پیروز شد چون برا بار صدم قول گرفت منو ببره خرید و تیپمو تغیر بده.  

 وایییییییییی تا یادمه اگه طی چند روز پیش دوتا دخترو با یه پسر دیدین که نشستن یه گوشه و دارن با خمیر اسلایم بازی میکنن اون ما بودیم یعنی مثل بچه ها نشسته بودیم به بازی. یه تیکه هاییشم فیلم گرفتیم مثلا طرز تهییه نون سنگک : من خمیرو ورز دادم بعد میدم آ ، دست من تبدیل میشه به تخته و آ خمیرو روش پهن میکنه  

پ ن : یه تیکش افسون داشت خمیرو فشار میداد که یه صدای نا مناسب تولید شد و نگهبانی که از کنارمون رد شد یه آن به خودش شک کرد    


سلام خب این عنوان واسه اینه که کل بخش های این پست به خانوم هایی مربوط میشه که یهو دیشب به ذهنم اومد و تصمیم گرفتم بشه یه پست .

- چند روز پیش رفتم خونه خاله اینا که تو یه مجتمع هست و وقتی داشتیم برمیگشتیم یهو دیدم یه دختره داره سعی میکنه ماشینو پارک کنه توی پارکینگ خودشون (پاترول داشت) پس ما صبر کردیم که راحت پارک کنه و تو دست و پاش نریم همینکه واسادیم دنده عقب گرفت زارت زد تو دیوار بعدم روشو کرد سمت من بهم چشم غره رفت

- رفته بودم برا جایی خرید کنم و گفتن کشمش بگیر منم دیدم یه مغازهه داره همونجا واسادم که واسه خریدا دیگه هم نخواد برم دور بزنم ، بسته ها از قبل کشیده شده بود از فروشنده که یه خانم بود ( دقیییقا کپی همون دختره توی نون خ که همچی قلدره و فلان ) گفتم بسته کوچیک تر هست یا میشه از این کم کرد یه نگاه کرد با قلدری دستشو اورد گفت کارتتو بده

- رفته بودم فاکتور بگیرم از یه مغازه ، با صاحب مغازه صحبت کردم که مشتری براش اومد و گفت اون دختر خانمی که اونجا بود برام فاکتور بنویسه و واسش توضیح داد به منم گفت برم اونور ازش بگیرم ، دختره واقعااا خیلی خوش خط بود و کل فاکتور با خط نستعلیق و اینا نوشتا ولی خب داستان چی بود، اول رو یه کاغذ کل متن و اعداد رو تمرین کرد بعد رو فاکتور اشتباه کرد و سه بار این پروسه ادامه داشت تمرین روی برگ سفید روی فاکتور اشتباه و من دیگه کلافه شده بودم که تموم شد.

+ قاب گوشیمو پست سه روز پیش اورده مامان اینا تحویل گرفتن یادشون رفته بهم بگن 

+ فردا از صب زود کلی کار دارم که باید انجام بدم

+ ماه رمضون دیگه کم کم تمامه دست و جیغ و هورااا

 


وایییییییییی که خدا میدونه چقدر دلم براتون تنگ شده بود ، بعضی روزا دلم هوای وبو میکرد سر میزدم ولی نمیدونم چرا نمینوشتم ولی الان برگشتم تا بنویسم .

واقعا چطور میشه یه سری ها میرن و بر نمیگردن به وباشون !!!!

تنظیمات اینجا چه  تغیر کرده !!!!

کلی حرف دارم برا گفتن ، میام و مینویسم 

راستی نماز روزه هاتون قبول باشه 

توی امسال امروز  اولین روزیه که روزه گرفتم دیشبم جاتون سبز رفتم شاه چراغ خیلی خوب بود خیلیاااا


نمیدونم چی شد که حس کردم باید وبو یه مدت بزارمش کنار ، البته یجورایی حس میکردم کسی اینجارو بخونه که اشنا باشه .یه مدتم درستش کردم کد قالب مشکل داشت و من اونقدر بی حوصله بودم و ذهنم درگیر بود که نگاهشم ننداختم فکر میکردم بیان مشکل بهم زده .

خب خاطره های خوب و بد قبل هنوز کم و بیش دارم برا نوشتن .

اکیپمون که رسما نابود شد ، با رفیق صمیمی هام کات کردم البته از طرف اوناست ، مرغ و خروس عاشق رابطشون بعد کش و قوس های فراوون داره جدی میشه ! کلی براشون دعا کردم به دلایلی شایدم بهم بخوره که اگه اینجوری بشه من خوشحال ترم طبق شنیده ها چون از بیخ اشکال داره رابطشون ، قدم تو بخش معاملاتی گذاشتم که به زودی خبرای خوب میدم قراره وضعم خیلی خوب بشه ، یه ایده برنامه نوبسی بزرگم تو سرمه که اینبار قراره پی ایدمو بگیرم تا به سرانجام برسه و نشه مثل ایده های قبلم ، اگه عمری باقی بود می خوام یه بخشی از روز نوشتامو بکنم یه کتاب داستان حس میکنم چیز خوبی بشه (عاشقانس اما تلخ) ، هنوز که هنوزه عاشق افسونم با همه چیزاش اما خبر اینه که افسون قراره ازدواج کنه ، یه شخص سوم توی پستام بود که میگفتم ازش میترسم و دقیقا ترسمم اتفاق افتاد اون عاشق افسون شد و افسونم عاشقش شد و خودش بالاخره پیشم اعتراف کرد هرچند که میدونستمش ، میدونید ۳ تا رفیق عاشق یه نفر شدن و اون دختر فقط عاشق یکیشون شد ، البته بازم حس میکنم عشقش به من بیشتره ( مفصل میگم ) با همه اینا بازم دوستش دارم 

۲۸ قراره بریم مشهد 

اووووووومممم دیگه چیزی یادم نمیاد که بگم


وارد ۲۱ سالگی شدم راستش حس پیری میکنم ، کلی کار نکرده دارم و کلی ارزو و فانتزی که به هیچکدوم نرسیدم ، ولی توی یکسال گذشته وروزای پیش رو با ادمایی اشنا شدم که فکر کنم دارن کمکم میکنن تا زندگیم بشه اون زندگی خوبه تو رویاهام ، خدایا مرسی که هوامو داری .

مزه عشقو چشیدم شاید اصلا اشتباه میکنم که عاشقم ولی با خودم سنگامو سعی کردم وا بکنم و تامام .

شب ۱۳ بود دوست صمیمی سابق دانشگاهم که براش تولد گرفته بودم بم پیام داد گفت فردا دانشگاهی ! گفتم اره گفت یه سری کار دارم بت سر میزنم ! اومد و بهم کادو داد و تولدمو تبریک گفت بعدم با دوستم وف و آ رفتیم دور زدیم و عکس گرفتیم ، دوستم چند روز قبلش برا کسی استوری تولد گذاشت که همه پشماشون ریخت ولی واسه من هیچ و کادوشم فقط شاید برا زیر دین نبودن من بود . ف در یه حرکت خیلی انتحاری برداشت عصرش عکسامونو استوری کرد و کلی جمله های خوب توش برام نوشته بود ، کلی شادان شدم  تو ابرا سیر می کردم که افسون پیام داد مگه تولدته !!! گفتم واقعا مرسی که تولدمو نمیدونی گفت تولدت مبارک گفتم امروز نیست فرداس و. یجوری دلم شیکست که نگو اونم اینقدر عذر خواهی کرد و شات فرستاد که توی تقویم خارجکی ها سیو کرده (۱۵ اوت ) بش گفتم تا شب یادم میره شب بیا دوباره تبریک بگو ! این بین آ عکسامونو استوری کرد و با جملاتی خیلی عالی و باز منو برد رو ابرا ، مرغ عاشقم بهم پیام داد و تبریک خاص که بیشتر رفتم رو ابرا ، حالا دنبال یه عکس دو نفرمون میگشت که نبود و یه عکس کلی استوری کرد ولی اونقدر نوشته هاش خوب بود که اصلا عاولی ( علاوه بر تبریک بهم یجوریم می خواستن حال دوستمو بگیرن شاید !) یه ح بود که نوشتم ازش که با قفل فرمون تو پارک کرده بود دنبالم ! ما خیلی باهم خوبیم ولی مطلقا پیام نمیدیم اخرین پیامامون مال ۵ ماه قبل بود که یدور حالشو پرسیدم و یبارم که عیدو بش تبریک گفتم ! یهو از عصر شروع کرد پیام دادن و بحث کشید به چیزایی که حالمو بد میکرد ، ازش ناراحت بودم که گفت استوری ف رو دیدم اومدم حالتو بپرسم ولی تبریک نمیگفت ، بعد میدونست تولدمه ولی این بحثارو میکرد ! ولی همش پوشش بود ساعت از ۱۲ که گذشت پیام تبریکشو فرستاد برام ، البته ۱۲ شب که گذشت افسون اولین کسی بود که تولدمو تبریک گفت با یه استوری از من و نقاشی کشیدنم البته خودم نصفه بودم ( یکم توقعم بالا تر بود ازش ولی خب در کل خوب بود ) ولی شد اولین کسی که رسما تو روز تولدم تبریک گفت ، خروس عاشق هم که وسط روز بجا پی وی خودم وسط گروه تبریک گفت اونم خیلی معمول  ، که کمی ناراحت شدم چون  با همه نبود رابطه خوبمون من رفتم و نامزدیشو بش تبریک گفتم ( ولی بعد که استوری گذاشتم اومد تبریک گفت ) ولی خب خداییش من بش تبریک نگفتم تولدشو ! دختر تپل هم بعد ۱۲ شب بدو پیام داد و تبریک و کلی عذر خواهی که فقط تونستم تبریک بگم و کاری نکردم و. خیلی منتظر تبریک الف هم بودم ولی استوریشو دیدم فهمیدم مهمونیه و بالاس ، فرداشم کلی چت کردیم باز هیچی بعد که استوری گزاشتم بم تبریک گفت ( خیلی معمول تر از اونی که انتظار داشتم ) و عذر خواهی کرد گفت استوری ف رو دیدم باش چتم کردم ولی یادم رفته و.

شب با کلی حال خوب خوابیدم و کلی دلم می خواست اشک شوق بریزم که نشد ، فردا دوستی رو دیدم وقتی بش گفتم تولدمه نهار مهمونم کرد ، اومده بود با گوشی من از اسنپ فود غذا بگیره و مهمونم کنه  با کد تخفیفش و یجورایی شد واسه تولدم ( یکی از ادمای جدید تغیر دهندم همین پسرس) ، این بین استوری داداشمو دیدم که اشک حلقه زد و پیام مامانو که دیدم دیگه داشت سرازیر میشد کوه احساساتم که در اتاقو زدن و گند زدن به حسم ، کلی دلم واسه مامان اینا تنگ بود ، اولین سالی بود که تولدم پیششون نبودم ، یهو گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت کسی میاد طرفت و یه نامس ازش بگیر یجورایی حدس زدم خودشون باشن ولش تو شک بودم و رفتمو دیدمم خودشونن و به عشق تنها نبودن و غافلگیریم اومدن پیشم با یه کیک مامان پز و یه تولد خیلی کوچولو ۴ نفره و یکم دور دور و خرید . اونقدر خوشحالم کردن که خدا میدونه .

خدایا دوست خوبامو که واقعا خوبن واسم پایدار نگهشون دار میدونم دوستم دارن منم از ته قلبم دوستشون دارم . خدایا هزار بار مرسی تر واسه خانواده کوچولیی که پره از عشقه میدونی که تنها داشته هامن پس حواست بهشون باشه

این بود تولد ۲۱ سالگی من 


سلوم 

کنکور چه خبر !!!؟ 

امیدوارم که وقتی صفحه روز باز کرده باشین اشک ریخته باشین البته از نوع شوقش 

_ زنگ زدم به یکی از دخترا بگم نتایجو زدن اونم مثل من کنکور داده بود ! از صحبتاش خواهر کوچیکش که کنکور اولش بود فهمید که نتایجو زدن و اون لحظه من فقط صدای جیغ شنیدم 

خودمم کنکور رو یه شارژ هدیه گرفتم

پ ن : برام ویس داده با صدای پره بغض از نتیجش ناراضی بود


: میخوام برام یادگاری بمونه


1⃣اسم:


2⃣تاریخ تولدت:


3⃣اسم من تو گوشیت( می تونید اسمم رو حدسم بزنید و بگید چه اسمی بهم می خوره ): 


4⃣بنظرت من چه شکلیم :


5⃣بهترین دوستت:


6⃣نظرت راجب من: 


7⃣بهترین و بد ترین  خصوصیات من:


8⃣حاضری یجا قرار بزاریم و همو ببینیم :


9⃣یه جمله یادگاری برا من :


0⃣1⃣ی آرزو واسه من:


1⃣1⃣یه فیلم و یه آهنگ بهم معرفی کن :


2⃣1⃣کدوم اخلاقم بنظرت باحاله؟


3⃣1⃣آخرین حرفت:


اگ ی درصد برات مهمم جواب بده ♥


خیلی زود گذشت وبم یه ساله شده البته توی تیر یه ساله شده خودمم یادم نبود

هیچ کس نیست باهاش حرف بزنم ، همینجوری مینویسم ارزش خوندن نداره ، سرو تهم نداره فقط می خوام هرچی میاد تو مخم رو خالی کنم.

اونقدر دلم گرفته و پربغضم که دارم خفه میشم یه سیل اشک پشت چشام جمع شده یهو می خوان سر ریز بشن ولی جلوشو میگیرم ، اگه الان جام خوب بود های های گریه میکردم ، از این حال بد هارو خیلی وقتا تجربه میکنم ،راستش خجالتم نمیکشم و  با این سنم میشینم قلپ قلپ اشک میریزم تو تنهاییم و بعدشم می خوابم پیش تنها کسی که گریه میکنم مامانمه بعضی وقتا میشینم پیشش  حرفای دلمو میزنم و گریه میکنم البته فقط پیشش از حس تنهاییم میگم البته بزرگ ترین باگمم همین تنهاییه .

چند وقت پیش م توی شهر غریبی بودیم خسته و گرمازده  رفتیم توی پارک و رو چمنا نشستیم من که دیگه نکشیدم و سر گذاشتم رو پای مامانمو دراز کشیدم دلم پر بود بازم صحبت تنهایی کردم دووم نیوردم زدم زیر گریه و طبق معمول مامانم حرفای خوب میزد و تهش نمی تونست توجیهم بکنه و خودشم یکم دپ میشد و تنهایی هامون میگفت و به این میرسیدیم که خانواده کوچیک ما خیلی تنهاست ولی تهش بلده چجور جمع کنه و حالمو خوب کنه ، من قرار بود توی شهر غریب بمونم مامانم اصرار اصرار که برات میوه هم بخرم گفتم نه به بابام زنگ زد بخر بیار ، که یادش رفته بود ، مامانم تقریبا ۴۰ مین گریه کرده بود چون برا من میوه نخریدن اما حس میکنم علاوه بر بخواطر منو و میوه دلشم پر بوده .

علاوه بر اون حس تنهاییه یه حس عاشقیم دارم اخه این چه عاشق شدنیه خدا ، خدایا بهت گفتم که هنه چیو یجوری درست کن که اینقده اذیت نشم ، خدا جون هرچی جلو تر میره که من بیشتر اذیت میشم دارم نابود میشم ۱۱ ماه دارم خودمو می خورم ، خدایا همه چیو میدونم از اولشم میدونستم پ چرا نمی تونم دست بکشم چرا تموم نمیشه !!! راستش دلم نمیاد دلمم نمی خواد تموم بشه اصلا دیونه شدم ، بعضی وقتا مثلا با بچه ها میرم بیرون بهم خوش که نمیگذره هیچ حالمم گرفته میشه شاید باورتون نشه بعد بیرون رفتنا میشینم گریه میکنم  اصلا باو  بیخیال نشستم دارم چرت و پرت میگم شبتون سرشار از ارامش 




داستان معجزه ای که کردم خیلی خوبه اصلا میگن تو دانشگاه به این اسم میشناسنم

راستش الان می خوام بزنم فاز خوب و تعریفای خوب کنم ولی کلا یه دل گرفتگی دارم و کلا اون حس تنهاییه باز اومده سراغم شاید واسه اینه که مامانم اینا رفتن ! بیخیال 
اقا یه امتحان داشتیم از این حفظی ها کلا ۱۲_۱۶ صفحه هم میشد ولی هیچکس نخونده بود استاده هم که یکم گیره اصلا انگار فضایی هست این ادم .
خب یکی از دوستان عزیز زحمت کشیده بود و تمام صفحاتو خلاصه کرده بود توی برگه های کوچیک و تو مرکز کپی برا اکیپ سابق کپی زده بود .
شاد و شنگول رفتیم سر جلسه و شروع کردیم به نوشتن و اقا چشتون روز بد نبینه تقلب منو(امکان نداشت) و یه سری های دیگه رو گرفتن بماند که ۵ نمره میان ترمم پرید ولی خب پاس شدم .
من یجوری تو مشتم قایمش کردم که متوجه نشه اما تو لحظه اخر یه کوشه کوچیک برگه کار دستم داد و نمیدونم چی گفتم که اون خانم خیلی بد اخلاقه خندید و منم خندیدم ، بعدا یکی گفت نکنه گفتی معجزه کردی ! که من برا طنز ماجرا به اسم معجزه برا بقیه تعریفش میکردم و همه بخاطر خنده مراقب حس شوخ طبعی شدید من تو هر شرایطی  باور کردن. 
بچه ها میگفتم اکثریت ماجرای معجزه رو شنیدن ! و منو به معجزه میشناسن( البته خیلی بزرگش میکنن) ، ولی خب  یکی اومده بود میگفت ماجرارو میشه یبار دیگه برام از اول تعریف کنید در صورتی که قبلا براش گفته بودم

۱-اقا تبریک ،، ۱۰۰ تاییی شدم ولی بگم که مثل همیشه در عین اینکه خوشحالم از اینکه وبم خونده میشه به همون اندازه هم یه ترسی توی وجودم هست 

۲- اون تقلب wowشکل بود که گفتم ، اقا اونو ریدم ( ببخشید دیگه !) ، وقتی نمرمو فهمیدم ندای حاجییی پشمامو سر دادم و برگه رو تحویل دادم 

۳- اول بگم که یکیشون دنگ غذا رو داد( خیلی مقاومت کردم نگیرم ) و از اون یکی خودم نگرفتم ،( گفتم که بگم دنگ میدن بنده خداها ) ، اقا یه ۲۰۰ اومد حسابم ولی باز ۵۰ ازش موند که همه صرف خرج واجب روزمره شد ، دوستمم بدهیشو نداد ولی ظاهرا وضعیتش خیلی خرابه 

۴-برا یک ماه آینده برنامم اینه : گیتارو یاد بگیرم ، برنامه نویسی رو شروع کنم ، زبانمو تقویت کنم ، یه کتاب رمان رو شروع کنم و در کنارش وقت بزارم و یه کتاب پزشکی رو بخونم و. امیدوارم همش جا بشه تو این مدت ولی اولویت برنامه نویسیه هست 

۵-یه سوال !!!! اگه شما بلد بودین هک کنید آیا پیام بقیه رو می خوندین( فقط یه فر خاص) تا چیزایی رو بدنید که واستون سواله !!! من که بهش فکر کردم تهش به این رسیدم که نه ترجیح میدم یه سری واقعیتارو ندونم یا اگه قراره بدونم اون شخص خودش بهم بگه 

۶- واییی یه سر زدم به گوشیم و عکسای قبلنارو مرور کردم ، چه خاطره های خوبی که زنده نشد برام ، همه اتفاقاش جلو چشمم مثل فیلم رد میشد ، باورتون میشه وقتی عکسایی رو میدیدم باورم نمیشد چطور کنار بعضیاشون وایسادم و عکس کرفتم ، دیگه بهشون حس مثبت نداشتم ، همونایی که یه زمان دوستشون داشتم  


اون روز برا کاری رفتم بیرون اتفاقی گذرم افتاد به خیابونایی که توی همشون خاطره داشتم ، همونایی که ازشون ننوشتم .

یه مدت مسیرم با افسون یکی بود ، هر روز بعد دانشگاه میرسوندمش و بعدش خودم میرفتم خونه ، بعضی روزا میرسوندمش و تو مسیر برگشت بودم که گوشیم زنگ می خورد ! کجاییی!!؟ هنوز خیلی دور نشدم !!! خب برگرد بریم بیرون غذا بخوریم     ( همون فست فودی همیشگی ) . 

اولین باری که باهم رفتیم اون خیابون ، دنبال ادرسی برای اون بودیم ، زمستون بود ، دم غروب هوام فوق العاده سرد و مام بدون لباس گرم ، همینجور میرفتیم و غر میزدیم و میخندیدیم ، از سرما رفتیم تو یه کتاب فروشی ، الکی الکی اسم رمان میاوردیم ، چیزایی که فکر میکردیم نداره و اگه یکیشم داشت میرفت تو پاچمون ، بعدش زدیم بیرون و اینبار که یخمون زد رفتیم تو یه ساختمون پزشکی و تو راه پله وایساده بودیم که یه خانم با روپوش سفید هعی میرفت و میومد و مارو زیر نظر داشت که تهش گفتم افسون بیا بریم تا داستانش نکرده . آذوقه ای هم که همراه داشتیم ۴_۵ تا تخمه ته جیب افسون بود

دفعه های بعد که میرسوندمش میگفت برو اونور زیر سایه درخت وایسا من برم لباس عوض کنم و بیام بریم بیرون ( لباسای می پوشید که کل خیابون چپ نگاهمون میکردن و منم یه سره به اقایون چشم غره میرفتم ، اگه میدیدنمون هم که میگرفتن با اون تیپش ) از ظهر میزدیم بیرون تا شب که برگردیم ! کفش براش خریدیم که موجودی هیچکدوممون نمیرسید و با فروشنده اون قسمت صحبت کردیم دوبار کارت کشید ، جیگرکی رفتیم ، سینما رفتیم : به غیر ما ۳ تا جفت دیگه تو سینما بودن که داشتن خاک بر سری بازی در میاوردن ! من الوچمو می خوردم و فیلمو میدیدم ، افسونم اونارو نیگا می کرد فقط، یهو افسون میگفت فتل فتل اینارو بدو جلو چشمشو میگرفتم میکفتم وایی خاک به سرم .

کلی اون خیابونارو بالا و پایین میکردیم و اخرشم که می خواستم برسونمش کارمون بود پشت ویترین طلا فروشی ها انگشترارو نگاه کنیم تا برسیم ، و سلیقمون چقده متفاوت میشد یجاهایی و من سعی میکردم یجوری نظر اونو اول بفهمم که سوتی ندم .

اون روز اتفاقی از همه این مسیر ها گذشتم حتی سه جایی که مال روزای اول ترم یک بود ، همون موقع بش زنگ زدم گفتم اگه بدونی از کجاها رد شدم !!! وقتی براش گفتم قرار شد بازم بریم بیرون و کلی بگردیم .

پ ن : تو این بین از سر خیابونی رد شدم که یه کافه بود که ازش توی پست بعد می نویسم

 


عصری یه جا خوندم نوشته بود : ادم اول باید طرفشو بشناسه بعد عاشقش بشه ! اگه اول عاشقش بشه دیگه هیچوقت نمی تونه بشناستش !

بنظرم حرف درسته !!!!

اونقدر مطلب برا اپ  کردن دارم ( البته بغیر اونایی که نادیدشون گرفتم ) شاید باالا ۵۰ تا تیتر یاد داشت کردم واسه نوشتن ! و هنوز تو صف هستن

شاید بعضیشو تو یه سری شلم شومبا جمع و جور کردم 

اون  روز مسیرم افتاد به یه خیابون و دوتا پست خاطره ای تو قدم زدنام جور شد ، مال قبل عیده چیزایی که ننوشتمشون 


یه مدته نیستم یعنی اصلا حس و حال هیچی رو ندارم ، اصلا یا خوابم یا نمیدونم وقتم چطوری سپری میشه !!!

باید بیام و کلی آپ کنم وبو ، شاید باورتون نشه ولی بالا ۴۰ تا عنوان واسه نوشتن دارم

و آما اقا ما یه مدته کلا تنها زندگی میکنیم تو این مدتم یا از بیرون غذا میگرفتم یا یه چیز حاضری می خوردم ! امروز به خودم نهیب زدم فتل باید اشپزی کنی اخر تا کجا می خواهی اینگونه پیش بروی !!!( بسی حوصلم سر رفته بود و بسی از نظر اقتصادی نمی صرفد ) .

گرام صحبت کردم و خواستم ماکارونی درست کنم ! راهنمایی های لازمه رو گرفتم و دست به کار شدم بگم که سویا رو بلدم اماده کنم ولی اون خود ماکارونی رو هیچ .

دست به کار شدم ، افسون هم زنگ زد و همینجوری که صحبت میکردیم و جک برام می خوند سرآشپز انلاینمم بود ، هعی میگفت چکار کنم چکار نکنم با همه اینا من یه چیزی رو جا مینداختم یا تا اون بخواد بگه من یکار دیگه کرده بودم ، بهشم که میگفتم فقط صدا خندش میومد که پشت گوشی داشت از دست من ریسه میرفت ، یا من یوهو دستم می سوخت من اخ و اوخ میکردم و خندش واسه اون .

بهم گفته بود کی ادویه بزنم و اخرش من یادم رفت ! بهم گفت ماکارونی هارو دو قسمت کنم من سه قسمت کردم ،گفت اب کش که کردی اب سرد بریز روش من دم کرده بودم یا گفت مایه رو لایه لایه بریز من همه رو ریختم رو سر ماکارونی ، اصلا یه وضعی !!!

تهشم ماکارونیم دم نکشید ، و سویاش قابل خوردن بود ، گاز و اشپز خونه و بخشی از حال رو هم به گند کشیدم ، فقط شانس اوردم جایی رو آتیش نزدم البته هرچند که از قابلمه و شعله پخش کن و اینا دود بلند میشد و بو سوختگی میومد .

وقتی نتیجه کارم حاصل شدافسون بهم پیشنهاد داد کلی ظرف یبار مصرف بگیره که بعد دانشگاه باش برم تا خونشون ، برام غذا بکشه با خودم بیارم ، باشد که رستگار شوم

پ ن : اخرشم نشستم نون و سویا خوردم  و باید بگم که ایتس سو دلیشز 


جدیدا اونقدرا حسش نیست ، یعنی حس هیچی نیست 

این روزا بهم خوش گذشته و کلی چیز میز خوب واسه نوشتن دارم ولی باشن واسه بعد 

از نظر جسمی کلا حس میکنم خوب نیستم اونقدرا و قراره یه چکاپ کلی بشم 

یه مدته کلا حس اینو دارم که بازیچه شدم بازیچه دست خیلیا ، نمیدونم درسته یا نه شایدم اشتباه میکنم 

اصلا هیچی نمیدونم هیچییییی فقط مطمنم که خدا هوامو داره و بهش اعتماد دارم 

از صبح که بیدار شدم کلا پر بغض بودم دم لبریز شدن بودم ، نشستم با مامانم به صحبت بحث کشید به دوتا مریض بیشتر دلم گرفت بحثو کشیدم به فیلم متری شیش و نیم بیشتر تر دلم گرفت که دیگه سر ریز کردم ، مامانم میگه ما ها که اینقده احساساتی هستیم زود از پا در میایم میگم ولی من دوست دارم این حالتمو .

رفتم یه دوش گرفتم یکم حالم عوض شد ولی یه بغضی تو گلوم بود ، همینجور نشسته بودم و چشام دم لبریز شدن بود که مامانم یه چیزی گفت و بهونه من جور شد و زدم زیر گریه 

رفتم با ماشین تو جاده یه دور زدم ، هنوزم دلم پره 

میدونی یه حس تنهایی یه حس بازیچگی بهم دست داده از اینکه کسی منو ادم بدی بدونه متنفرم و نمیدونم چرا یه سری اینجوری راجبم فکر میکنن فکر میکنن من یه ادم هفت خط و بازیگرم فکر میکنن اون مظلومیتی رو که همه بهم میگن از روی ته 

یه حس بدتر که این روزا بهم دست داده یه ترسه ، ترس از دست دادن ، خودم مقوله مرگ رو پذیرفتم و هر لحظه براش امادم خیلی وقته ولی مقوله از دست دادنو نپذیرفتم یعنی نتونستم و این بزرگ ترین ترس منه 


روز عاشورا بود ( شایدم تاسوعا ، همیشه خدا اینارو اشتب میکنم ) صبح رفتیم واسه زنجیر زنی ، شروع کردیم و توی اون گرما بعد کلی زنجیر زنی دیگه یجا حس کردم دیگه نمی تونم  ادامه بدم !  این دقیقا مثل هر ساله ، هرسال تا یجاییی می تونم ادامه بدم بعدش از صف میام بیرون و هر سال یه اشنایی رو همونجا میبینم .

اقا ما از صف اومدیم بیرون و تو سایه یه درخت که نمی تونست همچین پوششم هم بده پناه گرفتیم ، یه لحظه نگام افتاده به شیده دودی ماشین جلوم ، رفتم یه دست تو ریشام کشیدم بعدم سرمو بردم نزدیک تر و شروع کردم موهامو درست کردن ، یه دستم زنجیر بود یه دستم تو موهام که شیشه اومد پایین و همون اشناهامون بودن دختره نامرد شیشه رو داد پایین یه سلام کردم که شروع کردن به خندیدن ، منم برا طبیعی جلوه کردن یه دست کشیدم تو موهامو شروع کردم به خندیدن ،و یه خداحافظی سریع و الفرار


فیلم چهل سالگی رو دیدم ، اینکه رفتم دیدمش فقط بخواطر یه دیالوگش بود که خیلی وقت پیش شنیده بودمش و امروز با سرچ پیداش کردم 《 عشق ، ایمان ، مرگ ، همون سه کلمه ای که هر کس باید تنهای تنها تجربه کنه ، تنها عاشق میشی ، تنها ایمان میاری و تنهاییم می میری 》.

جز فیلمایییی بود که خیلی دوستش داشتم و خیلی باش حال کردم  و بازم دوست دارم ببینمش .

نمیدونم چرا اینقده با این فیلم عاشقانه این مدلیا رابطم خوبه .

یه اعتراف بکنم به عنوان یه پسر میشه که توی یه سری سکانس های فیلما شدید احساسی میشم و چشام بارونی ولی خب نمیباره .

متری شیش و نیم :

فیلم متری شیش و نیمم رو هم که دیدم یعنییی خیلی خوب بود یه سری دیالوگاش خدااااا بود ولی نمیدونم چرا اینقده توش مامورا مثل حیون بر خورد میکردن با بقیه چرا اینقده وحشی بودن ! چرا این مدلی اعتراف میگرفتن ایناشو اصلا دوست نداشتم 

اخ یه چیزی بگم برا دیدن این فیلمه ۵ گیگ حجمم رفت ۳ دقیقا اخرشم ندیدم

پ ن :  دیروز فیلم فراری رو دیدم و در کل ازش بدم نیومد ولی واقعا نمی تونم حس کنم چطور یکی می تونه اینقده  احمق باشه ! من در همه حال عقلم حاکمه ، شایدم واقعا اون عاشق واقعی بود 

پ ن : دو روز پیش فیلم باکره چهل ساله رو دیدم ، خیلییی خوب بود کلی خندیدم مخصوصا اون قسمت که میره وکس کنه یعنی اون تیکش خدااسسس


باو ساییییییدین مارو با این بحث دانشگاها ، طرف میاد برا من از تفاوت بین دانشگاه عالی و. رو حرف میزنه و اینکه کجا بخونی خوبه سواد کی خوبه کی بد  .و بکل از این چرت و پرتا .

خدااااااااااااییییییاااااااااااا نسل این آدما کی باید منقرض بشه اخه 

یجوری تخصصی نظر میده و حرف میزنه و خیلی ببخشیدا گوه می خوره که میگی نکنه کسیه جاییی درس خونده بعد ازش میپرسی میفهمی خودش تو گوه ترین دانشگاه ممکن تحصیل کرده بعد میاد چرت تحویل من میده بعد جالبش اینه ولی اون که توی اون دانشگاه خونده اصلا کولاک کرده اصلا wow.

 

نشستم منطقی و با دلیل و آمار براش از دانشگاه ها و. میگم میبینم اصلا طرف هر از پر حالیش نیست خیلییی ریز میکشم کنار میزارم برداشت خودشو بکنه ، بعد جلووو خودم نشسته به یه بچه دهمی مشاوره هم میده وایساده یه ساعت بچه رو مسخره کرده واسه ۴ تا درس افتاده بعد خودش میگه سال اول ۹ تا افتاده داشتم یه راس رفتم بزرگ سال خداااااایاااااا من سرمو بزنم تو کدوم دیوار 

واییییییی حرص دیگه که می خورم میبینم جفتشون چقده اسکل طورن چرت ترین سوالای هوشی رو آوردن بعد براشون حل میکنی اینا هنوز هنگن نشستم با دلیل بهشون میگم باز هیچ بعد گروهشونو نشون میدم که چه جوابای چرتی دادن و من تو اون حالتتتتت فقط بخار از سرم در میاد 

واییییییی یعنی فقط دلم می خواد کلشونو بکنم 

 


اقا چرا خانواده ها هیچ وقت نمی تونن رضایت کامل داشته باشن !!! هرچیم سعی میکنی بازم یه ایراد میگیرن و میگن خوبه هاااا ولی چرا فلان نشدی!!!!

یه زمان درسم خوب بود ازم ایراد میگرفتن که چرا جز نفرات اول نیستی حالا که گند زدم به درسام میگن چرا بهتر نشدی حداقل تو درساییی که من شدید ضعیف شدم .

ولی خداییی هیچ وقت نفهمیدم چرا دیگه از یه زمانی مطلقا درس نخوندم ! ببین این که میگم مطلقا فکر کن اوناییی که اوباش و دردسر های دانشگاه و مدرسه هستم وضعیتشون از من بهتره !

بابام اصلا هیچ رضایتی نداره ، بش میگم از مهر میرم سر فلان کار خوشحال نمیشه ، میگم اینکاری رو که کردم بگیره حسابم پر پوله خوشحال نیست میگم فلان ایده بزرگ تو سرمه که باید تیم برا اجراش باشه انجام بدم فلان میشه بازم هیچ هیچ هیچ نمیدونم دیگه چطور باید خوشحالش کنم 


۱_چند شب پیش ساعت ۳ بود فکر کنم که برگشتیم خونه ، با داداشم جامونو توی حیاط پیش هم پهن کردیم ، اول با کرم ریزی هامون شروع شد و بعدم با تعریف خاطرات بچگیامون گذشت ، از ته دل قهقه میزدیم خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم 

۲_از امروز قرار بوده یه رژیم حجم رو شروع کنم که همین روز اولی کلیش نصف و نیمه شد ولی خب تا یک ماه دیگه باید یه فرم خوب به بدنم بدم 

۳_یادم افتاد به ساعت خریدنم ، رفتم با مامانم اینا ساعت بخرم تا من انتخاب کنم بابام و داداشم ساعت خریدن بعد من شک بودم بین ۳ تا ساعت ، فروشنده دوست بابام بود گذاشتشون توی جعبه تا ببرم از خاله هامم نظر بگیرم ، بالاخره یکیش انتخاب شد ، فردا که بردم اون دوتارو پس بدم و بند ساعت خودمو کوتاه کنم ، یه ساعت دیگه تو ویترین دیدم جای ساعتی که می خواستمش ، پس همونو برداشتم  

۴_اتفاقایی افتاد که یکی از دوستام(همون که پول ازم گرفته بود ) گفت شایدم دوستات می خوان سوپرایزت کنن واسه تولدت !!! کلی تو فکر بودم خوشحال با کلی فانتزی که نشد ، باز برا یه روز دیگه همین اتفاقا افتاد گفتم حاجی دیگه قراره سوپرایز بشم که بازم هیچ ، برا یه دوستم ، دوستاش چندتا تولد گرفتن خدایی بش حسودیم شد مخصوصا به یکیش که سوپرایزش خیلی مشتی بود 

۵_اون سری که بی پولی رو نوشتم ، گفتم ۴۵ دادم به کسی ، این پسره گفت پول لازمم گفتم حاجی من ۵۰ دارم کل پولامو خرج کردم ، گفت خیلی لاز شدید تا فردام بهت پس میدم و الان کلی از اون فردا میگذره ، بجز اون بازم پول پیشش دارم ، برامم مهم نیست ولی خوبه که خوش قول باشیم 

۶_ یکی از درسامو نمرشو زدن و اصلا معلوم نبود پاس بشم یا نه ، دوستم بهم خبر داد نمره رو زدن ، با بی خیالی تمام فیلممو دیدم بعدم نهارمو خوردم بعد سر فرصت رفتم نگاه کردم ، با ۱۰ پاس شدم ، این حجم از بیخیالی طبیعی نیست !!!!

 


دیروز فیلم گرگ وال استریت رو دیدم ، واییی که چقدر خوب بود ، دوست دارم اینقدر ثروتمند بشم از طرفی هم دوست ندارم اینقده پول داشته باشم !!!

ولی بگما از راه درستش البته ، دوستم توی یه بیزینس کوچیک که داریم سر بقیه رو کلاه میزاره بگی نگی و من قبول ندارم اینو پس به شیوه خودم عمل میکنم

یبار برای قسمتی از معامله رفتم سراغ یه ادم خیلی پولدار ، بعد کمتر یه هفته متوجه کلاهی که سرم گذاشته بود شدم ، من حتی با اینکه اون گولم زد بازم سود کردم ولی خب واقعا از یه ادم اینقده پولدار توقع نداشتم که به اندازه ۶۰-۷۰ تومن سر منو کلاه بزاره ولی بگم ی چند میلیاردیشو از نزدیک شاهد بودم واقعا چطور می خواد از این پولا استفاده کنه !!! 

پ ن : می خوام سعی کنم تا کلی پول دربیارمو یجوری با فانتزیام زندگی کنم مثل همون شخصیت گرگ وال استریت ( همیشه جز رویاهام بوده ) البته بگما بدون اون خط قرمزایی که اون رد میکرد


الان ۳ روزه یه سری پیامو می نویسم و ارسال میکنم دوباره یه یکساعتی گذشته بدو پشیمون میشم و لغو ارسالشو میزنم !!!

هعی میگم اگه ۱٪ من اشتب کرده باشم ( ۱۰۰٪ مطمنم ) اگه فلان بشه ، نکنه کارم اشتباه باشه ، میگم باو تو نیتت خیره دوباره میفرستم بازم پاک میکنم!!!

اقا نیاید بگید مسئله عاشقانه پاشقانه هستا !!! یه مدته درگیر داستانی شدم که عجیب آزارم میده ، کل وقت روزمو به خودش مشغول میکنه ، من مشاورمو به طرف دادم و جوابشو هم گرفتم ، اما خب اون احتمالا دروغ گفته بهم و میگه و شاید یه سری چیزایی که هیچ وقت نگفته بهم !!!!

حالا عجیب تو یه برزخ چه کنمی گیر کردم  شاید دست به استخاره شدم تا ببینم چه کنم 


سوار ماشین زمان میشم و هااام هاام گویان و بوق ن میرم به گذشته چیزی که همیشه ارزوشو داشتم ، جان !!؟ نه آقای راننده زمانش و ایستگاهش مهم نیست ،قربون دستت من همین بغل پیاده میشم . هووف انگار یکم زیاد رفتیم عقب !!! اقای راننده قربون دستت یه دوتا ایستگاه بر گرد عقب ، حداقل ۱۴سال پیش باشه همون موقع که تازه خوندنو  یاد گرفتم . عه دور برگردون نزدیک نیست !!! خب بی زحمت جفت راهنمارو بزن دنده عقب بریم اخه پیاده خیلی راهه !.

خوب حالا من این نامه رو کجای این اتاق همیشه شلوغ بزارم که بیابمش !!!! اووووم فکر کنم رو تخت از همه جا بهتره ، اصلا میزارمش زیر بالشت که فکر کنم همون فرشته مهربونه واسم آوردتش .

_سلام فتل در ابعاد کوچک و بدون ریش و سیبیل 

+فتل کوچیکه ( فتل کیه باو ، عامو بیا برو دست خدای مهربون )

_ من کی همچی ادبیاتی داشتم !!! من توام که بزرگ شده الان ۲۱ سالته میدونم اینقده زود و راحت باور میکنی که نیاز به دلیل و مدرک نیست ، اومدم یه دو دقیقه باهم اختلات کنیم ، فقط قبلش بپر  برو توی کشو تلوزیون از اون کیف بنفش cdها همون فیلم تئاتر رو بردار که با فتل اشنا بشی ، فتل یه شخصیت که تو توی تیر ۹۷ میسازیش و کلی دوست میابی و کلی حال خوب بهت میده .

همیشه هعی بلند میشدی و مینشستی میگفتی دوست دارم بزرگ بشم ، ریش و سیبیل در بیارم ، بت بگم که الان که بزرگ شدی داری ارزو میکنی که برگردی به بچگی یا حداقل بزرگ تر نشی ، بزرگ شدن تجربه خوبیه ها ولی خب عالم بچه ها یچیز دیگس ،  راستی از اصلاح ریش و سیبیلم خسته میشی

اصلا نمیدونم از اینده چیزی بهت بگم یا نه !!! شاید اگه همین مختصر تجربیاتتم بپرونی دیگه زندگیت یکنواخت ترین بشه .

تا یادمه بت بگم ۷ تا حادثه برا تو و خانوادت هست ، همه رو لیست میکنم بعدا اینارو سوپر من بازی در بیار و جلوشونو بگیر .

یادته همیشه فکر میکردی شاید بزرگ تر شدی رفتی جایی دیگه و دوست پیدا میکنی !!! هنوز نتونستم دوست پیدا کنم و یه جمله معروف داری که به مامان میگی ، خدا خشت و گل مارو از تنهایی برداشته ، مامانم میگه همه تنها هستن میگی خب چرا حداقل دور بقیه شلوغه ولی ما نه !!!

از شیوه زندگیت راضی باش و با همین فرمون بیا جلو ، فقط یه سری اشتباه انگشت شمار داری اونارم بنظرم یه سریاشو درست کن ، هر چند که وقتی انجامشون میدی میدونی اشتباس.

یادته همیشه تنهایی  بازی میکردی ، فیلم میدیدی ، خیال پردازی میکردی ، خواستم بگم الانم همونه ، یادته همیشه بقیه اذیتت میکردن و تورو مجرم نشون میدادن یا اشتباهشونو مینداختن گردنت !!! همیشه دلت میشکست هیچوقت نتونستی اثبات کنی ، بهت میگفتن این مظلومیت و سادگیش از زرنگیشه و تنها کسی که به راست گوییت ایمان داشت مامان بود ، خواستم بگم الانم دقیقا همونه .

با مهدی اینا رفیق شو ولی حواست باشه اون اندک تلاشتو ازت نگیرن که بشی الان !راستی تهش سالی یبارم ازت احوال نمیگیرن ، براشون تبریک عیدم که میفرستی جواب نمیدن .

بچسب به درست و پوز همه اونایی که بایدو بزن ، اگه نکردی این کارو جا دکتر مهندس میشی ، بت بگم که یه دانشجویی عالی در پیش داری خیلی خوش میگذره ولی بگما فقط چند ماه و بعد همه چی می پوکه .

خیلی مغزت پر از ایدست ، خب لامصب دل به کار بده ، بسازشون ، حیف نیست بقیه میسازن و می ترن ! 

ورزش بوکس رو ادامه بده حرفه ای ، بدن سازی رو هم گول نخور همون سفت سخت ادامه بده اون اوایل که سوادشو نداری اینقده به حرف بقیه گوش نده .

تو نوجونیت عاشق ۳ نفر میشی که خیلی مسخرس حتی خودت تو همون نوجونی میگی عامو من واد د فاز ، هرچند که از دوتاش هنوزم کم و بیش خوشت میاد ولی میدونی که نه نه نه نه 

اینقده رو خودت کنترل داری که عاشق هرکسی نشی از این هوس ها نه عشق ، ولی یه روز یهو میبینی یکی دلتو برده ، برده برده و برده و هیچ نمیشه و تو می مونیو یه سری حسرت ها البته میشناسی خودتو شاید خدا میگه این درسته ولی یه پیشنهاد اون روزی که یهو به خودت اومدی دیدی عاشقشی اینقده دست دست نکن وقتی باش رفتی بیرون همون موقع که داری چرت میگی و پر از اضطرابی که بگی یا نه بگوووو لطفا بگو ، نه ، یکی دو روز بعدش بهش بگو لطفا ، با این کار هم حال خودت بهتره هم خیلیای دیگه شاید یه سری چیزا درست تر پیش بره 

این کل زندگیته!!! خیلی خلاصه هست ویکنواخت ، اصلا نمیدونم درست بود گفتنشون اصلا نمیدونم چه حسی داری با خوندنشون از اینکه هیچ چیز قرار نیست عوض بشه،  عه عه ماشین زمان داره بوق میزنه ، چشم چشم اقای راننده اومدم یه لحظه .

ببین تو ، توی این دنیا و اون دنیام تنهایی و فقط خانوادتو داری بچسب بهشون بچسب به زندگیت ، همیشه خوب و مهربون باش چون نسلشون داره منقرض میشه ‌.

حسرت بغل کردنت تو دلم می مونه فتل کوچولو  !!! خداحافظ

پ ن : هعی میدیدم بچه ها نامه ای به گذشتشون می نویسن و برام جالب بود ، دوست داشتم بنویسم هم یجورایی  دوست نداشتم ، شایدم منتظر بودم یکی ازم دعوت کنه! ممنون my blue moon عزیز که ازم دعوت کردی 


اقا من زنده هستما ، ولی چندوقته اصلا دست و دل وب رو ندارم نمیدونم چرا یعنی میدونما ولی خب بی خیالش ، با شرمندگی فراوان به هیچکدومتونم سر نمیزنم ، فقط هعی وبو چک میکنم ببینم کسی کامنت داده یا نه ! 

حتی دوبار به حذف وب فکر کردم که اصلا خودم به خودم فحش دادم حتی به حذف و راه انداختن یه وب دیگه فکر کردم حتی یجورایی اسمشو هم انتخاب کردم ولی باز به خودم نهیب زدم .

یه مقدار این روزا حالم گرفته شده ولی من بی خیالشون ادامه میدم ( یعنی یه اتفاقایی پیش اومده که اصلا پشمام ریخته )

اینم هست ، یادتونه گفتم بی پول شدم !!!! اقا از بعد اون من دیگه نتونستم رو پام وایسم و حسابم با اندک موجودی ها می چرخه ، سر داستانیم مجبور شدم از یکی از دوستام پول قرض بگیرم ، همیشه من بش پول قرض میدادم حالا هر وقت پس بده حتی نمی پرسیدمم ازش کی پس میدی ، گفتیم بزار از این بگیریم ، یه بازه دیدیمش مجدد گفت تا ۲۰ پس بده حالام باز پیام داده یعنی خیلی ببخشیدا من شکر بخورم دیگه از کسی پول قرض بگیرم ، بد شانسیم اینه پولم درست نمیشه که پولشو بدم و تامام پول دست کسی دارم  بهم نداده یه سری پولم دارم اونام که فعلا هیچ شده بعضیام بد حساب در اومدن اصلا یه وضعیه

فقط خدایا تا ۲۰ این پول جور بشه اونام بیان طلباشونو بدن من پول این بچه رو بدم یعنی من دیگه تا اخر عمرم از هیچکس پول قرض نمیکنم این باشه اولین و اخرین بارم


چرا همه رفت و بودناشونو میزارن واسه پاییز چرا پاییز هیشکی بر نمی گرده .

 

*** هنوز وباتونو سر نزدم ببخشید ، خیلی یوهو اپ کردم اصلا قرار نبود با این اپ کنم قرار بود از این روزا بنویسم ، ولی خب برا همون چند دیقه قدم زدن توی این بارون پاییزی بدون ترس از خیس شدن ، این دل گرفتگی های این چند وقتم و یهو شوک شدن از رفتن دخترک بی نام  اینجوری اپ شد 

پ ن : پاییز خوشکل ترین فصله ولی دلگیره قبول دارین ! ( وی پس از گوش دادن به ابی و معین هنندزفری به گوش به رادیو چهرازی گوش میدهد و دلش همچنان بسی گرفته )


 من اخه مگه می تونم کامنتی رو بی جواب بزارم !!! تازه وقتی اینقده براش وقت گذاشته شده 

راه ارتباطی نبود پس پست گذاشتم

۱۰۰٪ به نظرت و حرفت احترام قائلم و موافقم + کلی صحبت های دیگه که باید برا توضیحش صحبت کرد و بحث کرد  و اینا و نمیشه من بشینم و پست کنم و توضیح بدم 

یه سوال !!!!!؟ اون کامنت منو تو چطور برداشت کردی !!؟


اقا من الان پشمام ریخته ، در واقع اول کز خورد بعد فر شد بعد ریخت !

من شب رو قرار بود جایی بخوابم ( یه نفر دیگه هم اونجا بود ) تقریبا ساعت ۱.۵ بود رسیدم اونجا و ۴.۵ هم باز باید بیدار میشدم و میرفتم !!!

خیلیییی یواش و بی سر و صدا رفتم داخل و یه بالشت و پتو برداشتمو و خوابیدم ، ساعت  زنگ خورد سریع قطعش کردم تا اون هم اتاقیم رو بیدار نکنم و خیلی بی سرو صدا جامو جمع کردمو و زدم بیرون ، اول در خروجی رو باز کردم و بعد رفتم تا ماشینو که زیر سایه بون پارک کرده بودم سوار شم و برم .

ماشینو روشن کردم یه دو دیقه شایدم کمتر مثلا صبر کردم ماشین گرم بشه ، دنده عقب گرفتم و بعدم به جلو حرکت کردم که از درب خروجی برم بیرون دیدم در قفله !!!!!!!!!! (حاجیییی پشماااام ) مات و مبهوت پیاده شدم رفتم درو باز کردمو رفتم .

نکته ! بگم که کاملا هوشیار بودم و شب قبلش درو خودم قفل کرده بودم و وقتی رفتم تا که مجدد در رو باز کنم مدل قفل زدن عوض شده بود 

#خیلی خیلی جدی

پ ن : یه وقت گذاشتمو فقط فقط ۹ ستاره روشن دیگه مونده تا اونجایی که تونستم وباتونو زدم عقب و از قبل ترتون رو خوندم 


اقا چند  هفته پیش قرار شد من یه مسیر دوساعته رو برای کاری برم ، نشستم کنار دست راننده ،کارت بانکیشو داد بهم گفت یه لحظه اینو داشته باش و  گوشیشو براشت پیام بده که نتونست ، گفت اقا انگلیسی بلدی !!!؟ گفتم اره گفت خب پس گوشیمو بگیر رمزش mahmod هست گفتم خب گفت برو تو پیاما این شماره کارتو برام بنویس منم همینکارو کردم بعد گفت خب بنویس خانم فلانی قابل شمارو نداره و. تا اومدم ارسالش کنم گفت وایسا وایسا تهش بنویس ماجرای اون دختره که قرار شد باش صحبت کنید چی شد !!!؟ ( ماجرا ازین قرار بود که این خانمه قرار بود واسه این اقا زن پیدا کنه )

راننده کلا اسکل میزد و اقا بی ادبی نباشه ها طرف داهاتی بود شدید دیگه اون برا خودش صحبت میکرد و من جملاتو مودبانه و شیک مجلسی میکردم و به خانم پیام میدادم فقط یجاشو بد نوشتم اون گفت بنویس این دختره نشد یکی دیگه منم همینجور بد نوشتم

اقا من کلا حرفاشو اصلاح میکردم و با خانمه صحبت میکردم اونجاها که رسما منت میزاشت من حذف میکردم ، کلا اعتقادی به تشکر و جواب دادن چشم اینای خانمم نداشت من خودکار عمل میکردم ، بعد ازم درست غلطشونو میپرسید بش میگفتم باو خودم فلانو ننوشتم و فلان نوشتم

یجاش نگه داشت برا کاری ، گوشیشو داد بهم گفتم پیام داد دیگه خودت باش صحبت کن هر چی درسته و می خواد خودت بش بوگو !!!!

بس که خشک و خالی میرفتیم حوصلم سر رفت ، هندزفریمو دراوردم که کابلو داد گفت برا هممون بزار منم اولشو زدم فاز قری و ریمیکس بعدی عاشقانه و دلخسته ، جالبش این بود با همشم فاز میگرفت

وقتی رسیدیم از تشکر کرد و عذر خواهی که ببخشید تو راه کلا پیام بازی میکردیا !!! تهشم یهو برگشت گفت خوشم میاد بلدم هستیا !!!  می خواستم کلشو بپرونم

***برا بابام اینا تعریف میکردم و میخندیدیم ، بابام میگه وسطش باید فحش میدادی که طرف تا عمر داره مجرد بمونه


یععنی من دیگه غلط بکنم حواسمو جمع نکنم و کلید جا بزارم 

عوضی واسه کمتر از یه دیقه ۵۰ خواست ، یه ساعت باش چونه زدم تا با ۴۰ تومن راضی شد ، میگفت تو وضعت خوبه ، دانشجو مملکت وضعش خوبه

بعد الان حساب کردم کوشه شیشه رو شیده بودم کمتر پام در میومد

وقتی میدونن دستت زیر سنگه هرچی بخوان نرخ تعیین میکنن  


اقا یه نیگا انداختم به اخرین پستام دیدم چقده بد شده !!! پس گفتم یه تحول بدم اونم با چی با شلم شومبا

اول بگم ، کلی خاطره ثبت نشده دارم که از یاد رفته ، کلیم ثبت شده که از یادم رفته ، کلیم ثبت شده که تاریخشون گذشته خیلییی هم گذشته ،کم و بیش براتون می نویسمشون ولی موندم اینا تموم بشه چه کنم برا نوشتن !!! شدید خوردم به یکنواختی !!☹ ( اقااااا بگما نمیدونم چرا حس میکنم بعضیای این پستو رو قبلا هم نوشتم ، ولی خو توی ثبت نشده هام بود !!!)

۱_عقد دایی بود یهو صدام زدن مام رفتیم وسط دیدیم دایی دستش گذاشته رو سر ما ، بعدم یهو همه زدن زیر خنده ! من تازه بعد کلی منگل بازی فهمیدم مثلا دست راست گذاشتن رو سرم که چم دونم داماد بعدی من باشم مثلا

۲_یه روز راهی خونه بودیم ( افسون ، مرغ عاشق و آ ) که سر از فست فودی همیشگی دراوردیم ! من طبق عادت چیپس و پنیر گرفتم و اونا تینی برگر ، گفتم سیر نمیشیدا ولی گوش ندادن ! تا اومدم به خودم بجنبم اونا تموم بودن حمله ور شدن به غذا من دیکه هیچ پاشدم برا اونام سفرش دادم و نشستم تا باهم بخوریم ، چه عکسایی ثبت شد ، چقده الکی سس امتحان میکردیم چه مسخره بازیا که از ته دل می خندیدیم  ، وایییی اونا که نتونستن کامل بخورن واییی چطور  ظرفاشو تا میکردن یعنی اصلا عالیییی بود اون روز بعدشم کلی پیاده روی توی خیابونا

۳_دوست صمیمیم خیلی به من حسادت داشت ، بماند که دوچار سوء تفاهمم شد و الان شده دشمن من و در پی انتقام حالا شما بیا به این حالی کن و بش بگو عمو جون واد د فاز !!!

۴_حال نداشتم برم ورزش پس پیچوندم ، استاد داشت حضور و غیاب میکرد ( منم تو سالن بودم ولی قایم شده بودم ) اسم منو که خوند پریدم بالا دست ت دادم که نامردا فروختنم ولی خب من باز قایم شدم و ندیدم

وااایییی هیچ وقت یادم نمیره اون صحنه رو که باید دست میزدن به دیوار و بر میگشتن ولی ، همشون پریدن بالا و مثل این شکلات قهوه ای تو ایموجی ها که شما بش یچی دیگه میگید چسبیدن تو دیوار

۵_رفتیم بیرون و ساندویچ زدیم بر بدن و حالا بچه ها چت که دوغ آبعلی باید بخوریم ، توی اون سرما از یه سوپری دوغو گرفتیم( سوپری  به سوپری میرفتیم که پیدا کنیم ) ، وایسادیم لب  یه باغچه تا من با ضرب دست سر دوغارو باز کنم ( شاید سوال بشه که چرووو !!! آخه گاز داشت و مام همش زده بودیم در نتیجه خواهیم داشت که = توی مغازه نمیشد بازش کرد )، برا دوتامون باز کردم ولی واسه یکی از بچه ها وقتی زدم نصف سر شیشه دوغ شیکست ، دوغم گاز دار کلیشم ریخت یعنی دوغو که خوردیم مثل سگ میلرزیدیم و مثل اسب تو خیابون میدوییدیم برا یه جا گرم   بماند ماجرای اون دیوار  ، اون شهر بازی که رفتیم اسباب بازیاش عکس بگیریم ، دوستمو که می خواستیم سوار سبدا کنیم اونجاهایی که تست داشت و دوستم هر جا میبردمون ردمون میکردن بعد فهمیدیم این بس که اومده تست کرده میشناسنش


اوووو چه طولانی شد ، حالا که خودم دیدمش گفتم کی می خونتش تازه کلی جاهاشو حذف کردم که طولانی نشه ، پیش پیش ببخشید

تا خبر شدم واسه پای صندق رفتن ثبت نام میکنن یه زنگ زدم پدر گفتم میشه منو هم ثبت نام کنی ! که گفت حله . حالا دلیلم چی بود ! گفتم برم یه تجربه جدید داشته باشیم و از نزدیک روند رو ببینیم ، بعدم اقا پول میدادن و این روزا من اونجایی ام که پول باشه بعدم رفیقم بم نگفته بود تا باهم ثبت نام کنیم پس منم جدا ثبت نام کردم .

حداقل از یک ماه قبل( هنوز هیچکس خبر نداشت) پدر گرام بم گفت حوزم کجاس و با کیا هستم و زرت زد تو  ذوقم ! پیش خودش نبودم( رفتم یه جا حاشیه ای و تقریبا شلوع) و من رو این حساب کرده بودم  دوم تنها کسی که از اون لیست میشناختم یه دختره بود که ۳_۴ سالی ازم بزرگ تر بود و کلا تو چسه با همه بعد منو اون باهم تو چسیم ، یعنی جدا از شاخ بازی و چس بازیاش برا بقیه ، ما باهم اصلا یه وضعی هستیم .به مادر گرام گفتم و گفت خدا بدادت برسه و.

کلا همه خوشکلاسیون هارو انجام دادم (شلوار قد نود ، کفش مشکی ، پیراهن استین کوتاه جذب و یه کت چرم +۳تا انگشتر بدست ، شب قبلشم رفتم موهارو مرتب کردم و دادم ۳ تا خط پس کلمون انداخت  ) و صبح رفتم ، رسیدم دست کرده بودم جیبم از اینور به اونور راه میرفتم ( اون دوتا دخترو نمیدونم ولی فکر کنم من از همه کوچیک تر بودم ) .

رئیس که مشخص بود دنبال نایب رئیس بودن که کسی قبول نکردن گفتن اقای فتلیان شما قبول میکنی گفتم اره ، قرار شد من شناسنامه افرادو چک کنم ، بعدش رفتم شناسنامه مهر کردم بعدش رفتم کمک کاربر تو شناسنامه ها کد می نوشتم بعدش شدم دست به دست کن شناسنامه و کیفور بودم که گفتن برو صبحونه بزن بعد برو جای همون دختره تعرفه بنویس که اونم بره صبحونه ، چون دستم تند بود بعدش جفتمونو گذاشتن واسه تعرفه نویسی ( طبق عدم توانایی های بقیه و اونایی که یکم مسن بودن من جا به جا میشدم که کار راه بیوفته )

من نشتم پیش ۵ تا خانوم برا تعرفه نویسی(وسطالش کتمو دراوردم که یکی از خانوما گفت بچه اقای فتلیان شد دیگه یکی از اقایون گفت موتورش گرم شده بدین خودش همه رو بنویسه ) و اینا که کم کم سر شوخی سر کرونا و گوشی دست گرفتن و. باز شد  و یخ منو و این دختر البته از طرف اون باز شد و تامام ، با یه پسره بد اخلاقی کرد بش گفتم مرسیی جذبه گفت ببین من با همه بداخلاقماااا ، بم گفت ماسک می خوای برو تو کیفم بردار که گفتم مرسی بعد یکیشو داد به کس دیگه ، بعد که خودش زد قیافمو کردم تو هم گفتم پ من چی!!!( اخه گفته بود دوتا ماسک داره ) گفت مگه میشه هوای کاکام نداشته باشم یکی از پشت سرش سورپرایزی دراورد داد بهم ،  یدونه کیکم تو میز مدیر یافتیم که تهش نصف کردیم گفت بنظرت نمیاد یه گفتم چرا ولی خوشمزه تره اینجوری .

هر کدوم می خواستیم تعرفه یکیو ننویسیم میرفتیم سراغ مهر زدن و همو حرص میدادیم ، یه دختره  بود بقولا ناظر بود تهش اسمشو گذاشتیم میتی کامون  و حاکم بزرک صداش میکردیم ، خانم م که دور بود ازمون کلی از اونور باهامون شوخی میکرد و میخندیدیم ( میگفت تورو حداقل ۹ سال پیش دیدمت چه بزرگ شدی ) . 

داشتم با گوشی کار میکردم که یوهو دیدم بی هوا ازم عکس گرفت بعدم دوتا عکسم گرفت که حواسم بود بعدم گوشی داد بهم تا ازش عکس بگیرم ، میگفت اگه اذیتم کنی عکساتو برات نمیفرستما ( من نمی خواستم ) که گفت به شمارم پیام بده یا تو اینستا تا بفرستم و فرستاد . 

اخر سر من تعرفه داشتم و اون نداشت چیزی کلی اذیتم کرد ، مال من که تموم شد یکم تعرفه اومد که دادنش به اون ، نوبت من شد اینقده اذیتش کردم تهش مظلوم نیگام کرد گفتم می خوای کمکت کنم که زرت برگ تعرفه هاشو گذاشت جلوم ! بش گفتم باو من تعرف کردم فقطااا اصلا بزار حرفتموم بشه که گفت دیره

اقا عجیب اون چس کنیه رفت کنار و کلی شوخی و غیبت کردیم و خندیدیم . 

رای شمردنمونم عالی بود بغیر اون پسره کنار دستیم که بوی پاش کشتمون من مرز مردا و بودم که یه دختره اومد پشت سرم نشسته بود و من شده بودم گل مجلس دیگه بعدش درستش کردن منم توی حلقشون قرار گرفتم . به دختره افتاد کنار دستم توی شمارش باهم شمارشامونو چک میکردیم یه سری رو شمرده بود ، گفت توام چک کن !!! شمردم گفتم خب شمردی چندتا بود !!! گفت ۲۸ گفتم هااااا گفت مگه چندتا شده شمردی گفتم ۲۰

وایییی اونجا که میتی کومان هعی اصرار اصرار که نسکافه بدین بهمون و وقتی اوردن هعی منت میزاشت و چشم و ابرو میومد که بخواطر منه هااا ، وقتی خوردیم فهمیدیم چی به خوردمون دادن و کلی فحش نسارش کردیم

اینقده گروه خوبی بودکه نگو کلی خوش گذشت بعضی هاشون برای چندمین بار بود که شرکت میکردن و همه میگفتن بهترین گروهشون بوده .

اقااا ولی خیلیییی خسته شدم اصلا نابوووود 

 


اینو درحالی دارم می نویسم که هم میدونم و هم نمیدونم چی می خوام بنویسم !

نشستم فکر کردم  دیدم من چی بودم ولی خب چی نشدم!!! یعنی در واقع هرچی برگشتم به قبل و با الانم مقایسه کردم دیدم باز همونم ، این همون بودن شاید یه اشتباهه!

من همون فتل سابقم که شاید درسای زیادی گرفته و پخته تر شده ولی بازم همونم ، میدونید همیشه حس میکردم من کلا پخته به دنیا اومدم ، همیشه همه چیزو میدونستم و بزرگ تر از سنم میدونستم و رفتار میکردم ، رفته رفته تجربه های بیشتری رو کسب کردم و پخته تر شدم اما تغیر نکردم !!! چون هیچ وقت از اون تجربه ها درس نگرفتم چون هیچ وقت شروع به تغیر و جایگزینشون نکردم  چون همیشه محتاط بودم و شاید چون میترسیدم ( همیشه فکر میکنم شاید یه ترس درونمه که خودم نمیدونم)

شاید هم من چی بودم و چی شدم اما خودم نمی بینمشون ولی خب ، اون فتل الان یه فرد اجتماعی تره و میدونه که نمیشه راحت به ادما اعتماد کرد ، میدونه که باید با هرکس یه حد و مرز رو نگه داره ، میدونه که شاید یه سری پاک باشن اما یجایی دیگه نیستن ، میدونه میتونه خیلی راحت بازی بخوره ، بیشتر میدونه این دنیا اصلا ارزششو نداره ، بیشتر از مرگ نمیترسه ، میدونه باید هدف داشته باشه ، میدونه که باید عاشق باشه و با عشق زندگی کنه ، میدونه یه جاهایی دیگه دست اون نیست و.

*اون فتل عاشق بود اما عاشق تر شد *

مرسی از پریساسادات عزیز (وب سردرگمم)  که منو دعوت کرد ، نمیدونم اصلا درست توی چالش شرکت کردم یا نه شاید تنها چیزی رو که فکر میکنم درست نوشتم همون خط اخر اخر هست ، اما قراره اتفاقای جدیدی بیفته یعنی بالاخره ، قراره از چی بودم ،به چی شدم تغیر کنم  !

همه دوستان دعوتن به این چالش ، البته اگه دوست داشتن 

 


تقریبا ۹ سال بود که میشناختمش ، از همون بچگی ادم حرف گوش کنی نبود یعنی یجورایی نا خلف بود ، یکی دوسالی باش ساختیم ولی اخرش پدرم عذرشو خواست ، گفت که دیگه نمی تونه پیشمون باشه ! به اصرار منو مامان بود که قرار شد فقط یبار دیگه بش فرصت بدیم و همون فرصت اخر انگاری که معجزه کرد و شد اونی که باید میشد .

از اون موقع سال های خوبی رو با هم داشتیم تا امسال که یهو دیدیم رنگ صورتش زرد شده و حسابی ضعیف !

تو این مدت اونقدر خوب بود که حسابی خودشو تو دل بابا جا کرده بود ، اونقدر که هر روز بش سر کشی میکرد و حواسش بهش بود ولی فقط می دیدیم داره ضعیف تر میشه .

یه روز که حالش بد بود ، بابا رفت دنبال دکترش ، تا معاینش کرد خیلی رک خبر تلخ نزدیک بودن رفتتشو بهمون داد ، مگه کسی باورش میشد ، همونجور که توی شوک بودم گفتم اخه چجوری دکتر !!! یه نیگا به قیافش بنداز فقط یکم ضعیف شده دستشو گذاشت رو شونم گفت پسرم مشکل از درونشه که سیاه و خراب شده !!! یه شرط سخت جلو پامون گذاشت ، گفت یا باید صبر کنید اروم اروم جون بده و بخواطر عوارض بیماریش اون خوبیاشو ضایع کنه یا که ، یا که خودتون هرچی زود تر تمومش کنید .

_ اخه مگه گرفتن زندگی دیگران کار اسونیه !!!

اون روز وقتی اومدم خونه و دیدم داداشم رفته سروقتش سریع خودمو بش رسوندم ، وارد که شدم دیدم بدون دست سرجاش محکم وایساده ، داداشمو هل دادم کنار چاقو رو از دستش گرفتم و گذاشتم زیر گلوش ، گفتم حداقل کارو یه سره کنم بلکه زیاد درد نکشه ، یه ببخشید ، یه آه و زخم اولو زدم که دیدم هنوز جون تو تنشه دیدم هنوز داره برای زندگی میجنگه !!! به دکترش خبر دادم ولی گفت دیره.

رفتم بالا سرش چاقو رو گذاشتم زیر گلوش ، بش گفتم داداش میدونی  که چقدر عاشقتم پس حالا که باید یکی اینکارو بکنه کی بهتر از من! منتظر جوابش نشدم ، چشمامو بستم و فقط شروع کردم به زخم زدن تا فقط تمووومش کنم ، زخم زدم  و زخم زدم ، زخمایی که انگار بیشتر توی قلب خودم میزدم ، یهو به خودم اومدم چشمای لبریز شده از اشکمو که باز کردم  دیدم سرش غرق در خون توی دستمه!!! شوک شدم چاقو رو پرت کردم و فرار.

میدونید مجرما همیشه به صحنه جرمشون بر میگردن ! پس برگشتم برا از بین بردن همه مدارک ، برای از بین برن پاهایی ریشه زده ، کندم و کندم تا  به ریشه هاش رسیدم ، دیدم یه بخش هاییش سیاه سیاه شده همون موقع یاد ادمایی افتادم که خوبناااا ولی ذاتشون . اما اینی که من میشناختم مثل بقیه نبود ! با همه فرق داشت اینو مطمنم.

چشمامو بستم ، تبرو بردم بالا و یک به یک ریشه هارو قطع کردم ولی اینبار شاید  با ارامش بیشتر و با یه عذاب وجدان کمتر اما خب اون یه قتل بود یه قتل خونین.

یادمه یه زمان پستی به طنز نوشتم از نجات سرباز فتل هیچ وقت فکر نمیکردم از درخت همسایه به  تلخی بنویسم .


+ گفتم میشه واسه امسالم یه آرزو کنی !

 

_  گفت چرا من !

 

+ سرتاسر قلبم شیکست

 

میشه شماها واسم یه ارزو کنید !

 

همیشه می خواستم اینو بنویسم ولی به حال و هوام نمی خورد ، پس امروز مینویسمش ، ببخشیدم.

 

اگه یه روزی دیدین  این وب دیگه آپ نمیشه بدونید فتل دیگه توی این دنیای آدما نیست . نکه خودم خودمو بکشما خدا بردتم پیش خودش  شاید اون بدونه من با این ادماش فرق دارم  .

 

میشه لا به لای ارزو هاتون ، واسم ارزو کنید اونجوری که دوست دارم و همیشه تو رویاهام بوده بمیرم

 

+ پ ن : می خواستم زود تر اپ کنما ولی گفتم نامردیه  تو این روز ، امروز خیلی حالم خوب بود ولی خب دلمم گرفته بود

 

 


هر سال دم عید که میشه کلی هدف جدید برا خودم میچیندم و با کلی اامید و ارزو میرم به سمت شروع سال جدید ، ولی هر سال یکنواخت تر میشه و نمیشه اونی که می خواستم ! ولی امسال سال تغیر من هست و به سمت ارزو هام خواهم رفت

 

هشت لبخند نود و هشتی :

 

اوم خب راستش کمتر زمانی میشه من پیدا کنی که نخندم ، بعضی وقتا حس میکنم شاید یکم خلم

 

و بگم که این حافظه ضعیف منو یاری نمیده ولی خب می نویسم :

 

اولیش : وقتاییی که منو مامانم با کل کل همو اذیت میکنیم تا یکی اون یکیو ضایع کنه و وقتی داریم برا هم قیافه کج میکنیم و زبون در میاریم جفتمون غش میکنیم از خنده 

 

دومیش : اون تقلب اعجاب انگیز سر امتحان فیزیک 

 

سومیش : اون دربی که گروهی رفتیم و عالی بود ( می نویسمش)

 

چهارمیش : وقتی خونه مستقل خودمو گرفتم 

 

پنجمیش : وقتی موهای ریخته دوتا دوستامو مسخره کردم ( خدایاااا موهای من نریزه) اونقدر خندیدم که از کلاس رفتم بیرون 

 

ششمیش : اون قدم زدن اخر شب و هات داگ خوردن و دوغ توی اون سرما و سگ لرز زدن 

 

هفتمیش : اون بیرون رفتن با افسون تو اون هوای پاییزی 

 

هشتمیش : امروز ظهر وقتی که خاطراتمو برا مامان اینا تعریف میکردم و همه فقط کف زمین پهن بودیم

 

 

مرسی مرسی از پریسا و ارام عزیر برای دعوتشون و اینکه کلی خنده و خاطره خوبو به یادم اوردن ، راستی اصلا درست نوشتم چالشوووو !!!

 

+ امسال اولین سالی بود که تا این موقع هنوز لحظه تحویل سالو چک نکرده بودم!!!! راستی پیش پیش کلی ارزوی خو میکنم براتون 

 

 

 

 

 


+ گفتم میشه واسه امسالم یه آرزو کنی !

 

_  گفت چرا من !

 

+ سرتاسر قلبم شیکست

 

میشه شماها واسم یه ارزو کنید !

 

پ ن: ببخشید اگه باعث ناراحتیتون شدم ، پس پستو بردم یه حموم و لیف و کیسه به تنش کیدم

پ ن : تا ابد اینجا خواهم نوشت ، مگر لو برم و مجبور به جا به جایی خونم بشم یا که برم دست خدای مهربون 

پ ن : اگه یه روز جا به جا شدم ، پیدا کردنم سخت نیست

 


اخه کی می خواد این قرنطینه تموم بشه ، مردیم بخداااا ، فحشی نسار( املاشو بیاید تذکر بدید) روح آن عزیزانی میکنم که همچنان رعایت نمیکنن و حس شجاعت میکنن

شماها چیکارااا میکنید !!؟ تایم خوابم بکل بهم ریخته یا زیاد می خوابم یا کمبود خواب دارم ‍♂️ رسما هیچ کار مفیدی هم انجام نمیدم  ، چه برنامه هایی برا این تعطیلات داشتم که هیچکدومو انجام ندم ولی خو هنوز وقت هست و سعی میکنم بهشون برسم ، کلییی  برنامه دارم .

زدم فاز  رژیم برنجمو کم کردم و از فردا سبزیجات و پروتئنو بیشتر میکنم ، اتفاق مفید این روزا رعایت ۸ لیوان آبم بوده و اصلاح غذا خوردنم بوده .

ورزشم که معتادشم و روزانه خودمو با ورزش خفه کردم ، ۱۵۰۰ تا طناب ، کلی حلقه ( پهلوم کبود شده ‍♂️) ورزش با اپ ورزشیم ، تمرین با کش بدنسازی ، تمرین با اون بشکه ها که پراز سنگشون کردم .

 

کرررروووووووووووووووووووونااااا

 

اقا من دیروز با یه بنده خدایی در ارتباط بودم اونم ناخواسته و طرف مشکوک بوده و رعایت نکرده ولی خو من همه جوره رعایت کرده بودم ، از طرفی به بابا خبرش رسیده بود ، پیگیری کرد ظاهرا این مرده و کل خانوادش باس تست بدن و اصلا یه وضعی .

بابا سریع اوردم خونه و به مدت ۲۰ دقیقه منو  توی یه تشت بزرگ حاوی وایتکس خیسوندن بعد انداختنم توی حموم و به میزان لازم تاید پاچیدن روم و به میزان ۵۰ سی سی مایع ظرف شویی ریختن روم و با جاروی ماشین شویی منو شستن در اخر هم دو قلپ شامپو فرش ریختن تو حلقم قر قره کنم نه ولی جدی کل لباسامو شستن و ضد عفونی خودمم یه دوش گرفتم ، حالا من هیچیم نیس نگرانم نیستم ولی اونااا کلی نگرانن ( این  داستانام یواشکی میگفتن و من شنیدم ، جلوم نمیگفتن که مثلا من نترسم )

 

ولییی جدی عزیزای دلم اگه مشکلی دارید خو بشینین خونه نزارید شما ناقل به یه فرد و خانوادش باشید

 


اووووم خب من تا حالا بش فکر نکرده بودم شاید ولی خب در لحظه هر چی که اومدو می نویسم . شاید فکر کنید یه سریش همچی مهمم نیستا ولی خب همینکه حس میکنم بم حال خوب میده می نویسموشون .

۱- رسیدن به تمام اون اهداف و ایده های ثبت شده روی برگم 

۲-خریدن موتور سنگین 

۳-رسیدن به اون نقطه که مامان بابام یه آخیش بگن و کلییییی برا خودشون کیف کنن 

۴- انجام یه کار مانا ، تا بعد از مرگم هعی تکرار بشم و توی ذهن ها باقی بمونم 

۵- خندیدن و خندوندن تا اخرین لحظه

۶- جبران خساراتی که تو عالم بچگی به دو نفر زدم

۷-یاد گرفتن بریک دنس ، حرکات نمایشی با موتور 

۸-شرکت تو یه مسابقه یا رقابت  خفن و خوب 

۹- یادگرفتن خلبانی ، پرش و سقوط آزاد

۱۰-تماما جوری زندگی کنم که اون ۷ دیقه آخر که کل زندگی جولو چشمات مثل یه فیلم کوتاه رد میشه ، غم و اندوه تو دلم نیاد و خجالت نکشم واسه اون زندگی 

***مرسیییی از دوست عزیزم <رفیق نیمه راه >که منو دعوت کردن ***

اقاااا اینام بوده که یوهو رسید به ذهنم  حیفه نگم :

خوندن و گرفتن کلی نماز و روزه قضا شده

تالیف اون کتابایی که براشون برنامه ریختم 

موتور سواری توی کره مرگ 

رسیدن به ته هک و هکری

اووووو چقده داره هعی زیاد میشه ببخشد خب

پ ن : آهنگ خودخواه محسن یگانه چه خوبه


سلام بچه ها اینو دیدم و عضو شدم اخه نه وقتی گرفت و نه چیزی خواست و بنظرم خوب بود ، بخونید اگه دوست داشتین عضو بشید ، البت کد معرف منو بزنید 

 لطفا

این خولاصش :

سامانه هفتاد سی» کاربران را در ۷۰ درصد سود بازار بزرگ محصولات اعتباری از جمله شارژ و بسته های اینترنت و قبض و… شریک می کند.

 شما روی خرید کسانی که از طریق شما با سایت و اپ ۷۰۳۰ آشنا شده اند، سود مشخص خواهید داشت.

 از طریق لینک زیر در چند ثانیه عضو شوید و شروع به درآمدزائی کنید.

 https://7030.ir/r/9731115021 

 شناسه‌ی معرف هنگام ثبت نام: 9731115021

اینم کامل تر ترش :

مشارکت در سودهای کلانی که شرکتهایی مانند آپ یا هفت هشتاد به جیب میزنند !!

 

✅ اقدام جالب 7030 و روش درآمدزایی جدید: 70% سود برای شما 30% برای 7030 

 

لطفا چند ثانیه وقت بزارید و با دقت متن زیر رو بخونید؛ امکانش هست زندگیتونو زیر و رو کنه

 

همونطور که میدونین یه شارژ 5 تومنی برای من و شما 5450 تومان هزینه داره، این 9 درصد مالیات که میشه 450 تومان واریز میشه به حساب سازمان مالیات و سود برای عاملین فروش.

 

برای اینکه متوجه مقدار سود بشیم نرم افزار آپ یا هفت هشتاد رو مثال میزنیم که به ازای حاشیه سودش جایزه های هفتگی یا ماهانه بزرگی میدن و در رسانه ملی با سودی که از من و شما به جیب میزنن تبلیغ جوایزشو میکنن!! خوب من و شما چطور میتونیم از خرید شارژمون به درآمد برسیم؟؟!! 

 

یه برنامه جدید به اسم 7030 اومده که بچه های دانشگاه صنعتی_شریف طراحی کردن و ساختنش و بعد از گرفتن کلیه مجوزها از مراجع قانونی منتشر کردن، که در کنار شارژ کردن و خرید اینترنت گوشیتون و پرداخت قبوض آب و برق و کارت به کارت و . میتونید درآمدی برای خودتون هم داشته باشین!!

 

به این نحو که وقتی گوشیتونو شارژ کنید یا قبض پرداخت کنید این برنامه تا 70 درصد از سود خودشو با شما تقسیم میکنه و به خودتون بر میگردونه. آمار تراکنش شارژ روزانه 13میلیارد تومان است، در واقع سازندگان این برنامه تصمیم گرفتن بجای دادن جوایز میلیونی به 1نفر یا تبلیغ میلیاردی در رسانه ملی برای معرفی 7030، این پول رو بین تک تک کاربران برنامه 7030 تقسیم کنند که اونا براشون تبلیغ کنند و دستمزد مادام العمر دریافت کنند

با هر خرید دوستانتون با توجه به سطح آنها شما درآمد کسب خواهید کرد (سطح اول افرادی هستن که شما مستقیم معرفی کردین و سطح دوم کسانی هستن که از طریق سطح اول دعوت شدن)

 

با توجه به صحبتهایی که شد مخلص کلام اینه که شما کافیه به اطرافیانتون این برنامه و کد معرف خودتونو معرفی کنید، بعد برای مثال اگر فقط 10 نفر از اونها اینکارو انجام بدن و تا سطح 7 این اتفاق بیفته . اون موقع هست که هرکدوم یه شارژ 5 تومانی در ماه تهیه کنن شما میتونین به در آمد 13 میلیون تومنی در ماه برسین 13.000.000 میلیون!!

 

تازه جالبه بدونین این مبلغ برای شما فقط با خرید یکبار شارژ 5 تومانی بدست میاد اونم در ماه!!! و طبیعتا این خرید برای افراد متفاوته و چندین بار خرید میکنن. به اینم فکر کنید که اگر خرید اینترنت و پرداخت قبض و کارت به کارت هم باشه این 13 میلیون هم بیشتر میشه!

 

نصب برنامه 7030 از طریق گوگل_پلی، بازار ، سیب_اپ قابل انجامه. بعد از نصب برای ورود و ثبت نام کد معرف رو وارد کنید تا استارت یک کار خوب و با آینده رقم بخوره.

 

دقت نمایید برای ورود و عضویت در هفتاد سی باید دعوت شده باشید!! نرم افزار در هنگام ثبت نام نیاز به شناسه معرف داره و بدون این شناسه هم امکان ثبت نام در نرم افزار وجود نداره. برای اینکه بتونید ثبت نام کنید شناسه رو وارد کنی 9731115021

یا در هنگام ثبت نام کد زیر رو به عنوان وارد کنید 9731115021

 

بعد از ثبت نام وارد بخش شناسه ها و مدعوین بشین و شناسه دلخواه خودتون رو بسازین و با استفاده از اون روی شبکه های اجتماعی و گروه هاتون تبلیغ نرم افزار رو بکنین تا دوستانتون با لینک خودتون ثبت نام انجام بدن.

 

⚠️ دوستان توجه کنین چون این نرم افزار اخیراً معرفی شده و هنوز عده زیادی با اون آشنایی ندارن و نصبش نکردن جای زیادی برای معرفی و رشد داره؛ پس مسلماً دوستانی که سریعتر ثبت نام کرده و اون رو به دوستان خودشون معرفی بکنن موفق‌تر خواهند بود.

به سامانه هفتادسی خوش آمدید.

ثبت نام شما با موفقیت انجام شد.

لی uنک دانلود اپلیکیشن اندروید و ios:

https://7030.ir/r/9731115021


یه پلی بک زدم اون قدیم ندیما تا یه نگاهی به خودم بندازم دیدم از همون بچگی سرم سفید بوده! مثه بابا بزرگا همونا که همه موهاشون سفییید سفیده ولی خب دقیق تر شدم دیدم سرم تو گونی آرد بوده بس که شیطون بودم

ولی خب به قلب اون فتل کوچولو که دقت کردم دیدم بابا بزرگ درونش اونجا نیشسته ! مثه اون بابا بزرگ مهربونا بود ، اونایی که یه قیافه مهربون دارن با یه کله سفید مثه برف و با یه لبخند بزرگ همونا که ادم نمیترسه بره پیششون و حرف بزنه .

همیشه خدا یکی بود که بیاد و بگه وایییی من فلان کردم یا بیاد نظری بخواد چیزی بگه و منم بشنومشو بعدم گوششو بیکار گیر بیارم و بدون قضاوتش  بشییییینم به نصیحت و هعی اینقدر نصیحت کنم که آخر کار مجبور بشه  با گوله به نصیحت گریام خاتمه بده.

از اون بابا بزرگا بودم که غرغر نمیکردا ولی خب همیشه یه سری چوب دستش بود و می خواست همه رو نصیحت کنه ، حتی اگه کسایی رو که دوست داشت  حرفی نمیزدن باز چوب نصیحتاشوبرمیداشت و بودو بودو میرفت نصیحتشون کنه  .

میدونید گوشه قلبم یه بابا بزرگ نیشسته که ازش ناراحتم! نصیحت گر خوبیه ولی هیچ وقت خودشو نصیحت نکرد ، همه بش گوش دادن جز خودش ☹

 

*** امیدوارم خوب نوشته باشم ، یجاهاش شاید یجورایی خودمو زیادی خوب توصیف کردم ! این صرفا حسی بود که خودم داشتم و از اون نصیحت جویانم( مثه هنر جو) دریافت کردم 

مرسی مرسی از یلدای عزیز برا دعوت من به چالش

  از کسی اسم نمیبرم چون یوهو کسی رو فراموش میکنم و شرمنده میشم همه دوستاییم که اینجارو می خونن(مخصوصا کامنت گذار ها) دعوت هست به این چالش


چقده شلم شومبا جور میشه ولی خب ثبتش نمیکنم یادم میره اوووف بر من ☹

 

۱-امروز وسط ورزش کردن و این داستانا بابام گفت کاش منم حلقه میزدم بکش بکش اوردیمش تا حلقه بزنه ولی خو بلد نبود اصن عاولییی کلی بش خندیدیم

 

۲-رسما هیچ کار مفیدی(اون اهداف روی برگم) انجام ندادم تو این مدت ‍♂️ حتی درسای دانشگاهم نخوندم

 

۳- من اینستا فعال نیستم ولی به زودی فعال میشم ، شاید توی انتخاب اسم ازتون کمک گرفتم و عمومی بود و بیاید فالو کنید (واس کسب و کار هستا)

 

۴- اقا من کلا ادم خون سردیم و هعی غر غر نمیکنم در نتیجه بانوان محترم برا اموزش مارو با خودشون میبرن (خاله ها و زندایی ) ،اقا من مامانم از سال ۸۴ گواهی نامه داره اما خب به دلیل منع پزشکی پشت فرمون ننشسته خیلی سال و کلا مهارت و مخصوصا اعتماد بنفسشو از دست داده ! اون روز بردمش یه دوری بزنه ، همینو بگم یجا فقط نمیدونم چی شد بش گفتم ترمز کنننن و اون گاااااز ، فقط شیرجه زدم رو فرمون و اینکه چطو ماشینو جمع کردم و هنوز زنده ایم خدا میدونه ، با ترس نیگام کرد میگه نمی خوای دعوام کنی!!! (خیلی ترسیده بود) گفتم نه ،صدا اهنگو زیاد کردم شروع کردم رقصیدن

 

۵-شب تا صبح با افسون داریم صحبت میکنیم و خاطره و این داستانا ( البت نه هر شب) اصن یه وضعی صبح فقط عین مرده ها میوفتم تو تختم تا ظهر مامانم میگه عجیبه تو جدیدا یه چیزیت شده!نکنه معتاد شدی میگم اره ‍♂️

 

دیگه ویدیو کال برادرشم میرم اصن wowخواهر و برادرش عاشقم شدن شدید ، حتی کراش

 

*** پریروز تا خود صبح حرف میزدیم مامانم میگه دم صبحی با کسی حرف میزدی ! میگم ماامااان !؟ میگه خب ای موقع صبح کی بیداره اخه که توباش حرف بزنی میگه بچم خل شده و میره

 


سلام سلام ، نماز روزه هاتون قبوله قبول 

اقااا من قراره  پیج اینستا بزنم و خدماتی( فالور ، لایک و.) برای اینستا ارائه بدم ، بیایید کاری کنیم فتلو یاری کنیم برا انتخاب اسم پیج ، پیش پیش مرسی

۱- من که همیشه عشق موتور بودم یهو حس کردم همه چی به کاممون شده دیدیم نه ولی پروژه اینه تا شهریور موتورو بخرم امیدوارم پولش جور بشه ، بابا که مجدد تاکید کرده من پول موتورو نمیدم بت ولی خو شاید کمکم کنه برا خریدش ! 

خیلی ساله موتور دارما ولی اونی که می خوام نیست ☹ بعد یه تصادف بم گفت برا موتوری که می خوای ، خودت پولشو بده و همچنان هم یادشه ‍♂️ در کل بابام فوبیای من تو تصادف بمیرم داره ( زبان خود را گازی محکم گرفت و از درد میگرید)

+ سابقه تصادف خودش با موتور از من بیشتره ، بعد فکر کن مثه خودم پر سرعت میرونه حتی یبار من پشت سرش نشستم فکر کن من ترسیدم بس که بین ماشینا ویراژ میرفت ‍♂️

۲- نرم نرمک می خوام خودم یوهو برم ورود کنم به بورس البته خب قطعا چهارتا چیز میز یاد میگیرم بعد وارد میشم البته خب بنده بسی ریسک پذیرم و م نکن  که باید اصلاح بشم  ، سرمایه هم که پول خودمه یه چیزی هم از پدر و مادر گرام میگیرم

یه پسره هم پیدا شده اصرااار بیا پول منم تو ببر تو بورس حالا ما انکار این اصرار

کد بورسی رو گرفتم و فردا میرم احراز هویت

۳- بس که ماسک زدم فوبیای دماغم پهش شده گرفتم  ،هعی میرم جولو آینه ببینم تو حالت طبیعیش هست یا نه حالا نه که خیلیم خوبه☹

۴- نشسته بودم کنار دست مامان بابا که کارای بانکیشونو میکردن ، مامانم برگه نیافت عددشو یادداشت کنه ، رو بازو بابا نوشت بعدم دید باحاله نشست رو بازوش قلب و تیر و این داستانا نقاشی کرد بابام میگفت چیکار میکنی!!!؟ میگفت تتو میزنم خب! گفت کسی دیگه نبود سریع لباسو زدم بالا گفتم بین شونه هام بنویس رفیق پر کلک مادر اومد رو لپم بنویسه فرار کردم

۵-اقا شیوه من برا بیدار کردن داداشم اینه ، البته حرص دادنش میرم تو اتاقش کلی صداش میزنم تا چشاشو باز میکنه چراغارو تو چشمش روشن میکنم بیدار نشد شروع میکنم پتوشو کشید دیگه تش دعوا میشه داد و بیداد میکنه  منم برا حفظ بقام فرار میکنم ، حالا برا تلافی من بیدار نشده بودم خودکار برداشته کل بازومو خط خطی کرده نامرد ‍♂️ میگم خو خره حداقل یه طرح خوب میزدی برام اینا چیه

+ بس که تو حموم بازومو شستم تاپاک بشه بازو هام کوچیک و بزرگ شده


خب منم بالاخره شرکت نمودندی

اوووم خب اگه یه کم رندش کنیم و به سمت بالا گرد بنوماییم اون موقع من ۴۲ سالمه البته اگه عمری باقی باشه .

نوشته های خیلیاتونو خوندم و خب هرکدوم هدفی داشت بعضیش جالب بعضیش نا جالب بعضی بی امید بعضیام امیدوار برا آینده .

پیش پیش بگم که کلییی پراکنده مینویسم بنظرم و اصن نمیدونم چی باید بنویسم !

اوووم راستش دارم تلاشمو میکنم (هنوز شروع نکردم) تا به یه سطح مالی برسم البته با تلاش خودم و اونقدر بی نیاز باشم که دیگه فقط به زندگیم برسم و زندگی کنم .

من  همیشه توی رویاهام زندگی میکنم و آیندمو با توجه رویاهام و اهدافم اینطور میبینم ، یه آقا با موهای جو گندمی(عاشقشم) و ته ریش با یه همسر بس مهربان و خوش خنده که پایه دیونه بازیاشه و پایه سفر دور دنیاش و کلییی بچه قد و نیم قد که دورش پرو تاب می خورن و باهم کلییی وقت میگذرونن و بازی میکنن.

قطعا ۲۰ سال دیگه این فتل فتلیان پا برجاست اما این فتل محیط وب نویسی خودشو هم ارائه کرده ( البته اگه کسی ارائش نکنه) و کلییی ایده های بزرگ رو به سرانجام رسوندم و شاید منم شدم اونی که یه تاثیر رو این دنیا گذاشته و اون شبکه های ارتباطی جهانیمو راه انداختم تا دنیا رو بهم وصل کنم . قطعا اون شبکه آموزش کسترده و رایگان آموزش اقدامات پیش بیمارستانیمو برا بالا بردن اگاهی مردم راه انداختم . اون موقع همه کارامو به سرانجام رسوندم و دارم واسه دل خودم پزشکی رو می خونم . اون موقع مردم زیادی توی دنیا منو به نامهای مختلف میشناسن و ازم به نیکی یاد میکنن و شاید الگوم قرار بدن .  تا اون زمان قطعا یه فیلمنامه رو به نمایش دراوردم و شاید خودمم توی فیلمی بازی کرده باشم البته این دیگه اگه بخت یار بود .

کلی توی هنر واسه دل خودم جولو رفتم ( موسقی و نقاشی) و شاید اون زمان یه برنامه نویس بزرگ بودم که کارای خوبی کرده و اصن خفنیه برا خودش 

چیزی که میدونم اینه که ۲۰ سال دیگه دارم تلاشمو میکنم که این دنیا به دنیای رباطی تبدیل نشه و هر کاری میکنم تا کامپیوتر ها محدود تر بشن ، میدونید هر چی تکنولوژی پیشرفت میکنه من بیشتر می ترسم .

اون زمان دارم تلاش میکنم تا با درخت کاری ، رویش مجدد موهای ریخته زمینو جبران کنم .

نمیدونم حس میکنم خیلی پراکنده نوشتم و بلند پروازانه  ولی خالص حرفم اینه تا چندسال دیگه اونقدر پول جمع میکنم که بقیه عمرمو فقط زندگی کنم و به رویاها و هدفام فکر کنمو فقط زندگی کنم  و بس ، قول میدم تک تک رویاهامو بیام اینجا و تیکشو بزنم

البته برا رسیدن به اونا زندگی کردن و خندیدن حال رو هم از دست نمیدم ☺

مرسی از خفگی عزیز ، رفیق نیمه راه عزیز و ملینا عزیز بابت دعوتشون .


 خب امشب بعد مدتدها قرنطینه و. یه دعوتی فامیلی گرفتیم  تا دور هم جمع بشیم ( تولد مامان هم هست) 

در واقع ما هر سال توی خونه جشن امام حسن داریم کلیییی دعوتی داریم  که امسال کنسلش کردیم و اون پولو جای دیگه خرج میکنیم 

خب تو این اوضاع خرید و اینا که کنسل بود ، هر گونه بیرون رفتنم شدید مشکوک پس گفتیم یجوری به بهانه ای بریم و گل براش بخیر و اخر شب با اهنگ و. سورپرایزش کنیم . موتور زرت خراب شده و اصن یه وضعی پس بابا مامور خرید گل هم شد بعد که هماهنگ شدم فهمیدم اونام سوپرایز کیک( البته تو این شرایط خونگی)  و. رو داشتن .

پ ن : اقا باورتون میشه مامان اصن یه زره هم شک نکرده بود ! هعی سرشو گرم میکردن و نا همه چیو از اتاق من میبردیم و میچیدیم و سوپراااایز مات نگاهمون میکرد اصنwow سوپرایز ویزه هم پدر گرام که گل رو با رقص تقدیم کرد و کلیی باحال شد و خندیدیم 

شبتون سرشار از آرامش

بس که از دست سوتی های فوق تابلو پدر گرام حرص خوردم و موهامو کندم قشنگ کاشت مو لازم شدم واااایییی که چقده بابا حرص داده منو 

بعد تو یه حرکت انتحاری گلو داشتم منتقل میکردم به اتاقم که مامانم فضولیش گل کرده ببینه من چیکار میکنم و با یه وضعی با داداش پیچوندیمش البته که مطمنم فهمیده داستانو حاضرم شاه رگمو بدم 

+سال پیش کل پولامو خرج کرده بودم و لحظه اخری فقط واسش یه ست بدل خریدم و از همون موقع گردنبندش تو گردنشه و طلاهاشو نمیندازه و هربار میبینمش عشق میکنم 

+ مال ما که قطعا لو رفت امیدوارم با کار اونا کلی سوپرایز بشه و بازززز از دست باباااا 

پ  ن: دو روزه که اصن حالم خوب نیست ، توی دهنم حالا نمیدونم چرا آفت بزرگی زده و کل دهنم برفک زده و چم دونم عفونت کرده ، نه می تونم دهنمو باز کنم نه بخندم درست و نه غذا بخورم ، یه طرف صورتمم کلا پف کرده اومده بالا ‍♂️ اصلا نابودم نابود 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها