خیلی زود گذشت وبم یه ساله شده البته توی تیر یه ساله شده خودمم یادم نبود

هیچ کس نیست باهاش حرف بزنم ، همینجوری مینویسم ارزش خوندن نداره ، سرو تهم نداره فقط می خوام هرچی میاد تو مخم رو خالی کنم.

اونقدر دلم گرفته و پربغضم که دارم خفه میشم یه سیل اشک پشت چشام جمع شده یهو می خوان سر ریز بشن ولی جلوشو میگیرم ، اگه الان جام خوب بود های های گریه میکردم ، از این حال بد هارو خیلی وقتا تجربه میکنم ،راستش خجالتم نمیکشم و  با این سنم میشینم قلپ قلپ اشک میریزم تو تنهاییم و بعدشم می خوابم پیش تنها کسی که گریه میکنم مامانمه بعضی وقتا میشینم پیشش  حرفای دلمو میزنم و گریه میکنم البته فقط پیشش از حس تنهاییم میگم البته بزرگ ترین باگمم همین تنهاییه .

چند وقت پیش م توی شهر غریبی بودیم خسته و گرمازده  رفتیم توی پارک و رو چمنا نشستیم من که دیگه نکشیدم و سر گذاشتم رو پای مامانمو دراز کشیدم دلم پر بود بازم صحبت تنهایی کردم دووم نیوردم زدم زیر گریه و طبق معمول مامانم حرفای خوب میزد و تهش نمی تونست توجیهم بکنه و خودشم یکم دپ میشد و تنهایی هامون میگفت و به این میرسیدیم که خانواده کوچیک ما خیلی تنهاست ولی تهش بلده چجور جمع کنه و حالمو خوب کنه ، من قرار بود توی شهر غریب بمونم مامانم اصرار اصرار که برات میوه هم بخرم گفتم نه به بابام زنگ زد بخر بیار ، که یادش رفته بود ، مامانم تقریبا ۴۰ مین گریه کرده بود چون برا من میوه نخریدن اما حس میکنم علاوه بر بخواطر منو و میوه دلشم پر بوده .

علاوه بر اون حس تنهاییه یه حس عاشقیم دارم اخه این چه عاشق شدنیه خدا ، خدایا بهت گفتم که هنه چیو یجوری درست کن که اینقده اذیت نشم ، خدا جون هرچی جلو تر میره که من بیشتر اذیت میشم دارم نابود میشم ۱۱ ماه دارم خودمو می خورم ، خدایا همه چیو میدونم از اولشم میدونستم پ چرا نمی تونم دست بکشم چرا تموم نمیشه !!! راستش دلم نمیاد دلمم نمی خواد تموم بشه اصلا دیونه شدم ، بعضی وقتا مثلا با بچه ها میرم بیرون بهم خوش که نمیگذره هیچ حالمم گرفته میشه شاید باورتون نشه بعد بیرون رفتنا میشینم گریه میکنم  اصلا باو  بیخیال نشستم دارم چرت و پرت میگم شبتون سرشار از ارامش 




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها