یه مدته نیستم یعنی اصلا حس و حال هیچی رو ندارم ، اصلا یا خوابم یا نمیدونم وقتم چطوری سپری میشه !!!

باید بیام و کلی آپ کنم وبو ، شاید باورتون نشه ولی بالا ۴۰ تا عنوان واسه نوشتن دارم

و آما اقا ما یه مدته کلا تنها زندگی میکنیم تو این مدتم یا از بیرون غذا میگرفتم یا یه چیز حاضری می خوردم ! امروز به خودم نهیب زدم فتل باید اشپزی کنی اخر تا کجا می خواهی اینگونه پیش بروی !!!( بسی حوصلم سر رفته بود و بسی از نظر اقتصادی نمی صرفد ) .

گرام صحبت کردم و خواستم ماکارونی درست کنم ! راهنمایی های لازمه رو گرفتم و دست به کار شدم بگم که سویا رو بلدم اماده کنم ولی اون خود ماکارونی رو هیچ .

دست به کار شدم ، افسون هم زنگ زد و همینجوری که صحبت میکردیم و جک برام می خوند سرآشپز انلاینمم بود ، هعی میگفت چکار کنم چکار نکنم با همه اینا من یه چیزی رو جا مینداختم یا تا اون بخواد بگه من یکار دیگه کرده بودم ، بهشم که میگفتم فقط صدا خندش میومد که پشت گوشی داشت از دست من ریسه میرفت ، یا من یوهو دستم می سوخت من اخ و اوخ میکردم و خندش واسه اون .

بهم گفته بود کی ادویه بزنم و اخرش من یادم رفت ! بهم گفت ماکارونی هارو دو قسمت کنم من سه قسمت کردم ،گفت اب کش که کردی اب سرد بریز روش من دم کرده بودم یا گفت مایه رو لایه لایه بریز من همه رو ریختم رو سر ماکارونی ، اصلا یه وضعی !!!

تهشم ماکارونیم دم نکشید ، و سویاش قابل خوردن بود ، گاز و اشپز خونه و بخشی از حال رو هم به گند کشیدم ، فقط شانس اوردم جایی رو آتیش نزدم البته هرچند که از قابلمه و شعله پخش کن و اینا دود بلند میشد و بو سوختگی میومد .

وقتی نتیجه کارم حاصل شدافسون بهم پیشنهاد داد کلی ظرف یبار مصرف بگیره که بعد دانشگاه باش برم تا خونشون ، برام غذا بکشه با خودم بیارم ، باشد که رستگار شوم

پ ن : اخرشم نشستم نون و سویا خوردم  و باید بگم که ایتس سو دلیشز 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها